مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

پایگاه اطلاع رسانی مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

پایگاه اطلاع رسانی مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

سلامت تر ، خون سرد تر و خوشبخت تر زندگی کنیم

شش پیشنهاد  خوب 

1-    خون سرد باشید

      با حفظ آرامش با استرس مواجه شوید. در دنیای امروز استرس جزئی از زندگی همه انسانها        شده است ، دلیل آنهم در سرعت یافتن زندگی  ،داشتن انتظارات بالا و عدم ایمنی است که باعث می شود انسان دائم در هیجان باشدوهمین جسم و روح او را آزار می دهد. پیشرفت سریع دنیا شانس بزرگی برای ماست ولی از طرفی هم ریسک این وجود دارد که  انسان جا بماند و نتواند با جامعه جلو برود .دنیای اطراف ما به سرعت تغییر می کند و از ما انتظار دارد که خودمان را با شرایط جدید تطبیق بدهیم ، نگرانی وترس از اینکه آدم عقب بماند روز بروز افزایش می یابد .  دنیای امروز دنیای انطباق ، بازار جهانی و دیجیتال است  ، این سرعت نه تنها انسانها را گیج می کند بلکه باعث ترس از عدم کنترل زندگی خود را بوجود می آورد. بنابراین باید بین آنچه که ما تحت کنترل داریم ، مثل انتخاب کردن ، درک مطالب ، خواستن ، عمل کردن، دوست داشتن و رد کردن وضمناً آنچه که تحت کنترل ما نیست همانند  شکل ،قیافه  وشخصیت سایر افراد و آنچه که اتفاق می افتد مثل تصادفات ،بیماری ومرگ تفاوت بگذاریم .  نسبت به آنچه که نمی توانید تغیر دهید بی تفاوت باشید ، برای این کار باید فکر کنید شما دیگران را نمی توانید عوض کنید بنابراین خون سرد باشید واگر جلسه ای دارید فکر کنید فردا با انسانهائی برخورد می کنید که بی ملاحظه ، ناسپاس  حسود وبی ادب وغیر قابل تحمل خواهند بود.زیرا همانطور که می دانید شخصیت دیگران تحت کنترل ما نیستند ، ولی آنچه که مهم است اینستکه شما برای بدترین شرایط آماده هستید و هیچ کدام از این افراد نمی توانند شما را تحت تاثیر قرار دهند و آرامش شما را بهم بزنند .

از زمان حال لذت ببرید زیرا ما گذشته را دیگر نمی توانیم تغییر دهیم واز آینده هم خبر نداریم ولی آنچه که داریم حال است بنابراین باید از حال لذت ببریم .

2- به روابط خود با دیگران اهمیت بدهید

برای کسانی که دوست دارید وقت وانرژی بگذارید ، حتماً به فامیل نزدیک سر بزنید یا حداقل تلفن کنید واگر بعلت مشکلی از هم دور شده اید آن مشکل را مطرح کنید ودرآن مورد با هم حرف بزنید . به ارتباط خانوادگی اهمیت بدهید حداقل یک وعده غذا را با هم بخورید ووقت برای گفتگو بگذارید و تا جای ممکن مدت تماشای تلویزیون را کاهش دهید . 

با همسایگان ارتباط دوستانه برقرار کنید و اگربا همسایه ای مشکل دارید سعی کنید با او در این مورد صحبت کنید . با همکاران رابطه دوستانه بر قرار کنید مثلاً یک سلام و احوال پرسی در آسانسور بهتر از تلفن یا ایمیل است . حتماً برنامه تفریحی برای خود در نظر بگیرید ، مثلاً سینما .کنسرت ، رقص یا ورزش هر چه که باعث خوشحالی ما بشود بهمون انرژی می دهد .

سعی کنید در مورد گذشته خودتان اطلاعاتی جمع کنید از مادر بزرگ یا پدر بزرگ بخواهید از گذشته ها تعریف کنند وخودتان هم با فرزندتان در مورد گذشته ها حرف بزنید . به طبیعت توجه کنید واز آن لذت ببرید .  

3-زندگی را راحت بگیرید

ما زندگی را خیلی جدی می گیریم ،کار و شغل  تمام زندگی ما را تشکیل می دهد، حتی عشق در مقابل کار بی رنگ می شود، حتی وقت استراحت خودمان را هم مثل کاربرنامه ریزی می کنیم ، تا هیچ وقت خالی نداشته باشیم و از همه بدتر  به جای اینکه خودمان ورزش کنیم فقط بازی  بازیکنان حرفه ای را نگاه می کنیم متاسفانه تفاوتش با گذشته اینستکه امروزه ورزش یک تجارت شده و اصلاً بازی نیست در حالیکه اگر خودمان ورزش کنیم در حقیقت بازی کرده ایم و از آن لذت می بریم ، باید دوباره بازی کردن را بیاد بیاوریم . زیگموند فروید   کار وعشق را دو عنصر  روان سالم می دانست . و برای رسیدن به یک روان  سالم ما نیاز به  بازی کردن داریم زیرا آن به ما انرژی می دهد ودر ما انگیزه بوجود می آورد و ضمناً روانشناسان معتقدند که  بشر هیچوقت برای بازی کردن پیر نیست  . بازی یک اثر درمانی دارد ، خصوصاً امروزه بازی می تواند رابطه ای دوستانه بین ما و محیط زیست بوجود آورد ، بوسیله بازی ما با سختی زندگی روزمره فاصله می گیریم و ضمناً توانائی های اولیه خود یعنی حافظه ، ابتکار  و غیره را تقویت می کنیم .

4- سعی کنید بیشتر وقت برای خودتان بگذارید

این هنر را بیاموزید که گاهی وقتها هیچ کاری نکنید . وقت ما روز بروز کمترمی شود و ما سعی می کنیم از حداکثر وقتمان استفاده کنیم . تکنولوژی جدید ووسایل ارتباطی نو باعث می شوند که ما با حداقل وقت خیلی از کارها را انجام دهیم وتجربه کنیم . ما بدون اینکه خودمان به خواهیم طبق یک برنامه یاد می گیریم که هر روزسریع تر عمل کنیم ، به مرور زمان هر روز کم صبر ترمی شویم خصوصاً اگر احساس کنیم که وقتمان دارد تلف می شود ، مثلاً وقتی تلویزیون تماشا می کنیم  ناآرامیم و خوشحالیم که دستگاه ویدیو و سی دی پلیر را می توانیم روی تند بگذاریم ، در آسانسور مرتب روی شماره طبقه مقصد فشار می دهیم در حالیکه تا بستن اتومات درآسانسور فقط باید 10 ثانیه صبر کنیم که به نظرمان یک عمر می رسد .

جامعه شناسان به این نتیجه رسیده اند که هر چه میزان تحصیلات و طبقه اجتماعی افراد در جامعه بالا می رود آنها بیشتر احساس نگرانی می کنند که به اندازه کافی وقت ندارد.

بیل گیت ثروتمند ترین مرد دنیا همیشه از اینکه وقت ندارد تعجب می کند و می گوید :

" انگار همه  دنیا فقط در 5 دقیقه عمل می کنند ."                

  James Gleick محقق جامعه شناسی بحران معتقد است، انسانهای ثروتمند برای مصرف آنچه که دارند زندگیشان سریع تر می گذرد .

بنابراین برای بهتر زندگی کردن نباید در وقت صرفه جوئی کنید، بلکه باید برای خودتان وقت بگذارید .برای مثال اگر یکی دست توی جیب ما کند عصبانی می شویم در حالیکه اصلاً متوجه نیستیم که وقت مارا می دزدند . در  درجه اول وسایلی است که ما می خریم مثلاً یک وسیله برای آشپزخانه  یا یک وسیله ورزشی برای  اینها نه تنها ما باید پول بپردازیم بلکه باید برایشان وقت هم بگذاریم ،در غیر این صورت احساس گناه می کنیم . وضمناً برای نگهداری ، جمع وجور کردن آن وحتی وقتی آنرا می خواهیم بیرون بریزیم هم باید وقت بگذاریم .

وقت برای خود گذاشتن این است که بیشتر به ساعت درونی خودمان توجه داشته باشیم  . ما باید یاد بگیریم علائم خستگی و فشار عصبی را بموقع تشخیص دهیم و به آرامشی که جسم ما نیاز دارد توجه کنیم . بنابراین باید فقط وقت خود را به فعالیتهای مهم زندگی اختصاص دهیم وآگاهانه ازآنچه که وقت گیرنده است صرفه نظر کنیم مثل حرف زدن طولانی ، جمع آوری اطلاعاتی که ضروری نیست وغیره . سعی کنید از وقت های اجباری مثل انتظار در مطب دکتر یا پشت چراغ  قرمز به نحوی مثبت استفاده کنید این به شما فرصتی برای فکر کردن می دهد.

 آقای David J. Kundtz متخصص روانشناسی آنرا " stopping " نامیده او معتقد است که ما باید از این وقتهائی که تصادفی بدست می آوریم برای تفکر و فاصله گرفتن از کارهای روز مره استفاده کنیم و ضمناً ما باید آگاهانه بعضی وقتها برای آخر هفته هیچ برنامه ای نگذاریم تا یاد بگیریم چگونه  بیکاری و

بی برنامه گی را تحمل کنیم. مسلماً این تمرین بسیار سختی است حتی فکرش هم بعضی ها را عصبی می کند.

5-  در زندگی خودتان توازن بوجود  آورید

از توانائی ها و استعداد های خود استفاده کنید .هر کسی دارای توانائی ها و استعداد های متفاوتی است که باید آنها را گسترش دهد .این توانائی ها به ما کمک می کند که خودمان را با هر شرایطی تطبیق دهیم مثلاً جدی ووظیفه شناس  در کار،  شوخ و مضحک با دوستان و ضمناً مبارز در فعالیتهای اجتماعی.  استفاده از این استعداد ها باعث سلامتی انسان می شود و در زندگی او بالانس به وجود می آورد . شخصیت یک فرد جمع همه این صفات است . هر فردی که بیشتر از استعداد ها و توانائی های نهفته خود استفاد کند درمقابل بیماریها و مشکلات زندگی مقاوم تر است.  اکثر این افراد سلا مت ترند واز زندگی خود راضیت دارند.

 خانم روانشناس

Patricia Linville  طی تحقیقاتی به این نتیجه رسید که انسانهائی که استعداد ها وتوانائی های خود را گسترش می دهند نیروی ذخیره ای دارند که هنگام مواجه شدن با مشکلات ،بحران وشکست بهترین کمک برای آنهاست.  جدائی ، بیکاری حتی مرگ  نمی تواند بالانس زندگی این افراد را بهم بزند زیرا آنها همیشه راهی برای تامین انرژی خود دارند . بعلت فعالیتهای متفاوتی که دارند ،اگر در بخشی شکست بخورند با کار های جانبی خود اعتماد بنفس خود را مجدداً بدست می آورند.

کسانی که تمام وقت، نیرو وانرژی خود را برای پیشرفت وگسترش یک استعداد  می گذارند وقتی که با کوچکترین شکست مواجه شوند خیلی سریع توازن زندگیشان را از دست می دهند و دچار افسردگی می شوند و اعتمادبنفس خودشان را از دست می دهند ،مقاومت بدنشان در مقابل بیماری ها کاهش می یابد .

تحقیقات خانم روانشنا س Phyllis Moen  که طی 30 سال زندگی تعدادی زن را مورد تحقیق قرار داده بود نشان می دهد ، زنانی که استعداد ها و توانائی های خود را در بخشهای مختلف گسترش داده اند وفعالیهای متفاوت دارند ،در مجموع نسبت به زنان دیگر  از زندگی خود راضی ترندوعمر طولانی تری دارند .

6- توجه خود را به مسائل اساسی معطوف کنید

عدم تمرکزحواس تنها یک اپیدمی در بین کودکان نیست بلکه مشکلی است که بسیاری از بزرگسالان هم دچار آن هستند . این عدم تمرکز قیمت  زندگی مدرنی است که دائم توجه ما را به چیزهای جدیدی جلب می کند که برایمان تازه گی دارد ، برای همین است که برای ما خیلی مشکل است،  تمام حواسمان را مدتی طولانی به یک مسئله متمرکز کنیم . حتی وقتی که سعی می کنیم که تمرکز داشته باشیم بدنمان علائم ناآرامی را نشان می دهد و خیلی سریع احساس خستگی می کنیم وعصبی می شویم .

بنابراین باید با توجه و تمرکز زندگی کنیم ! البته تمرکز حواس چیزی نیست که فرد به زوربتواند انجام دهد زیرا هر چه آدم خودش را تحت فشار بگذارد وسعی کند کمتر می تواند روی یک مسئله  تمرکز کند .ولی این سد می شکند اگرما به مسئله ای که باید به آن  توجه کنیم علاقه داشته باشیم .

علاقه کلید تمرکز است  ، تمرکز اتومات می شود وقتی ما به مسئله ای علاقه داشته باشیم.

علاقه و تمرکز وقتی فعال می شود که  احساسات ما مثبت باشد، و ضمناً باید انگیزه داشته باشیم تا بتوانیم بهتر حواسما ن را جمع یک مسئله بکنیم جهت موفقیت باید هیچ کار ناتمامی نداشته باشیم وباید هدفمان کاملاً روشن و مشخص باشد . وقتی ما به مسئله ای علاقه داشته باشیم و روشن فکر کنیم بصورت اتومات چنان به مسئله تمرکز می کنیم که خودمان و دنیای اطرافمان را فراموش می کنیم.

بنابراین توجه و مراقبت از علائق قدم اول بسوی یک زندگی با تمرکز وتوجه است در این حالت دیگر تمرکز کردن جنبه عملی ثانوی را ندارد وشما نباید برای هر کاری آن را فعال کنید بلکه آن جزئی از شخصیت شما میشود . معنی آن اینستکه شما با تمام احساسات خود بیدارید وبا توجه وتمرکز کامل زندگی خود را طی می کنید . خانم روانشناس   Ellen Langer می گوید:

" این توجه اینستکه شما با هر کاری که انجام می دهید حاضر هستید وافکارتان در گذشته ودر آینده نمی چرخد ، انسانها معمولاً برای انجام بسیاری از کار ها خودشان را روی اتومات می گذارند و کارهاشون را بدون توجه وتمرکز انجام می دهند ."

تمرکز حواس نیاز به دلیلی محکم دارد که آن هر گونه حواس پرتی و نیمه کار گذاشتن  را غیر ممکن می کند. و این به معنی آن است  که شخص باید آگاهانه  ا ز خیلی از چیزهائی که به طریقی حواس او را پرت می کند صرفه نظر کند . اریک فرم  تمرکز حواس را اینطور معنی می کند:

 " تمرکز یعنی توانائی با خود تنها بودن را داشتن ،بدون اینکه چیزی بخوانید ،بدون اینکه به رادیو گوش دهید ،بدون سیگار کشیدن  ونوشیدن یعنی بدون آنچه که حواس شما را پرت کند." 

چگونه می توانیم اتفاقات ناگهانی را بپذیریم

چگونه می توان عزادار را حمایت کرد ؟

چگونه باید تسلیت بگوئیم ؟

 روانشناسی جدید پاسخ این سوالات ما را در این مقاله می دهد .

در حقیقت هر چه ما بهتر عزادار را بفهمیم و شرایط او را درک کنیم می توانیم به او کمک کنیم.

درد و رنج از دست دادن یک شخص عزیز روز بروز و به مرور زمان گاهش می یابد فرد عزادار احتیاج به زمان دارد تا خودش را از نظر روحی از شخص فوت شده جدا کند. او مدتی وقت لازم دارد که خودش را با شرایط جدید مانوس کند و شاید هم در اثر این اتفاق علائق جدیدی در شخص زنده شود واگر همه چیز به خوبی پیش رود یک تا دو سال طول می کشد که فرد حالت عادی پیدا کند و تازه بعد از این مدت هم چند وقت یک دفعه دو باره همه چیز ها به خاطر شخص می آید و او را گاهی در افسردگی عمیقی فرو می برد .

کسی که شخص عزادار را همراهی می کند باید خیلی دقت کند که هر وقت شخص عزادار در یک مرحله توقف کرد، او را کمک کند که به مرحله بعدی برود او نباید در یک مرحله توقف طولانی داشته باشد و گرنه شخص قادر نخواهد بود خودش را از عزیز فوت شده جدا کند و همین باعث می شود که بطور بیمار گونه ای عزادار بماند.

تجزیه و تحلیل کننده گان روانی مثل دیوید فولکومر (1) والیزابت کوبلر-راس(2) و یوریک اشپیگل (3) که بعد از زیگموند فروید آمده اند هم تغییری در تئوری روانشناسی عزاداری و چگونگی همراهی با عزادار را ندیده اند . تحقیقات جدید هم تئوری قدیمی را تائید می کند .

نتیجه جدیدترین تحقیقات در مورد تئوری عزاداری اینستکه انسانها همانطور که دارای شخصیت های متفاوتی می باشند نحوه عزاداری آنها و طول زمانی عزاداری آنها هم متفاوت می باشد .

مثلاً خانم یا آقای X  هرگز از یادشان نمی رود روزی را که دکتر به آنها گفته بود همسر تان  یا فرزند تان  فوت کرده آنها تمام اتفاقات کوچک آن روز را در حافظه دارند ، حتی آن چیز هائی را که دیگران به زبان آورده اند.

اما چطور می شود باور کرد چنین فردی هنوز مدتی از فوت همسرش نگذشته تصمیم به ازدواج مجدد می گیرد . به قول عامه هنوز خاک خدا بیا مرز خشک نشده او چنین تصمیمی می گیرد .

همین نشانه تفاوت افراد است ، این فرد با حواس کاملاً جمع زندگی جدیدش را برنامه ریزی می کند ، ولی از طرف دیگر هر دفعه موردی پیش می آید او به زبان می آورد که زندگی او هرگز مثل قبل نخواهد بود و چقدر به همسرش فکر می کند و جای او را همیشه در کنارش خالی احساس می کند .

به همین دلیل و بر اساس واکنش های متفاوت انسانها در مقابل از دست دادن عزیزشان ، هرگز نمی توان و نباید ادعا کرد که همه شبیه هم عزاداری می کنند و چه مدت عزاداری آنها در واقع طول می کشد . در اصطلاح علمی این تفاوتها را  دیورزیتیت (4) می نامند این لغت ریشه لاتین دارد و معنی آنها متفاوت می باشد.

عزاداری چیست، و چگونه می توان در مورد آن تحقیق کرد ؟

عزاداری واکنش طبیعی انسان در مقابل از دست دادن چیزی یا شخصی با ارزش می باشد .

تحقیقات در مورد عزاداری در واقع بررسی واکنش های متفاوت افراد در مقابل از دست دادن

چیزی یا کسی است ،وچرا اصلاْ ما عزاداری می کنیم. 

1-David Fulcomer      2- Elisabeth Küble - Ross     3- Yorick Spiegel 

 4- Diversität                                                                                           

برای فهمیدن عزاداری ما باید اول علت آنرا بفهمیم .زیگموند فروید معتقد بود : "آدم عزاداری می کند چون کسی را  که از دست داده بطریقی به زندگی او وصل بوده  او کسی را که بسیار دوست داشته از دست داده ، یعنی علت آن عزاداری عشق و محبت می باشد .

سایر روانشناسان معتقدند آدم عزاداری می کند، برای از دست دادن محبت  ، وابستگی ، حمایت و شخصیت اجتماعی شخصی که فوت شده است .

بیشتر ما تجربه کرده ایم که آدم همیشه چون عزیزی را از دست داده عزاداری نمی کند گاهی ما برای کسانی عزاداری می کنیم که اصلاً ارزش عزاداری را ندارند، در این حالت آدم برای آنچه که از دست داده عزاداری نمی کند بلکه عزاداری او بخاطر چیز هائی است که او آرزویش را داشته ولی هرگز بدست نیاورده، وبا مرگ آن شخص دیگر هرگز شانس اینکه شاید یکروز او عوض شود را آدم از دست می دهد.

زیگموند فروید  هدف عزاداری را جهت جدا شدن بستگی اطرافیان با فرد فوت شده می داند ، او معتقد بود شخص باید مراحل عزاداری را پشت سر بگذارد تا بتواند به زندگی خودش ادامه دهد، مثلاً یکی که همسرش را از دست داده ، مجدّداً بتواند ازدواج کند.

برای هر شخص عزادار تصور اینکه شخصی که فوت کرده در کجا هست یک تصور واقعی است ، البته این بستگی به اعتقادات افراد دارد یکی فکر می کند که عزیز او پیش خدا رفته و در آسمان است .در مرحله اول این تصور که شخص فوت شده راحت است به نزدیکان او آرامش می دهد . در مرحله دوم معنی خاطرات شخص فوت شده و آنچه که او بجا گذاشته برای اطرافیان باید مشخص شود که همه اینها در مراحل عزاداری به مرور مشخص می شود، البته باید اضافه کرد که اعتقادات مذهبی کمک بزرگی برای افراد عزادار می باشد و ضمناً آنطور که همه تصور می کنند عزاداری برای همه افراد مراحل مشابه ندارد .بسیاری از افراد بعد از فوت یکی از نزدیکان شان  دچار ترس و وحشت می شوند ، بعضی افراد بعد از فوت همسرشان فوری بدنبال جانشین می گردنند، دیگری دچار هیجان شدیدی می شود ونمی تواند آرام بنشیند ویکی دیگر احساس می کند که فلج شده و گروهی هم دچار افسردگی می شوند و تعدادی حتی دست به خودکشی می زنند وعده ای هم پناه به الکل یا مواد مخدر و قرص های آرام بخش می برند همه آنها با این وسایل سعی می کنند که فراموش کنند.

عده ای از عزاداران دچار ناراحتی های قلبی و تنفسی یا سایر بیماریها می شوند و بعضی از غصه لاغر می شوند وبر عکس عده ای از غصه چاق می شوند ، تعدادی از افراد در چنین شرایطی خیلی قوی تر از قبل می شوند و اعتماد بنفس جدیدی می یابند . چند تائی هم سعی می کنند بیشتر سفر کنند و بعضی دیگر از سفر کردن متنفّر می شوند . عده ای سعی می کنند عکسهای قدیمی را دوباره در آلبوم جدیدی به چسبانند .بعضی ها هم سعی می کنند کلّاً همه زندگیشان را تغییر دهند ، تعدادی هم در این شرایط استعداد های جدیدی در خود می یابند ، عده ای هم سعی می کنند وقتشان را صرف کار های خیریه بکنند .

 خلاصه افراد عزادار واکنش های متفاوتی جسمی ، روحی و رفتاری از خود نشان می دهند بعضی ها همه این واکنشها را با هم تجربه می کنند و گروهی هم با فواصل متفاوت آنها را تجربه می کنند.

تحقیقات جدید نشان می دهد دیگر نمی توان یک مدل خاص برای عزاداری عنوان کرد زیرا چنین مدلی وجود ندارد و به همین دلیل هم تشخیص تفاوت عزاداری نرمال و عزاداری بیمارگونه مشکل می شود .

روانشناسان مراحل عزاداری را 6 مرحله می دانند ، ولی آنها معتقدند که بعلت واکنش های متفاوت افراد نمی توان انتظار داشت که همه مراحل به ترتیب اتفاق بیافتد ، بعضی از عزاداران این عزاداری را از یک طرف به عنوان شانس و از طرفی دیگر یک مشکل می بینند ، مثلاً والدینی که فرزندی را از دست می دهند می توانند همدیگر را در عزاداری کمک کنند و بیشتر بهم نزدیک شوند ولی از طرف دیگر ممکن است بعلت تفاوتهای عزاداری هیچ کمکی به همدیگر نتوانند بکنند و بیشتر از هم فاصله بگیرند .

خواهر و برادر می توانند در عزاداری والدین به یکدیگر کمک کنند وروابطشان بهتر شود ولی در بعضی مواقع بر عکس بعلت تفاوت عزاداری شان  با هم اختلاف پیدا می کنند و بین شان  فاصله بیشتری بو جود می آید.

قبلاً آدم انتظار داشت که بعد از یک تا دو سال دوره عزاداری پایان بیابد در حالیکه حالا محققین می گویند : " عزاداری گاهی 3 تا 5 سال و بعضی مواقع بیشتر طول می کشد و گاهی ممکن است شخص برای تمام عمرش عزادار بماند و نتواند وابستگی خود را فراموش کند ولی به نحوی زندگی خود را موفقیت آمیز ادامه دهد ولی همیشه بگوید ( هیچوقت مثل گذشته نمی شود) عزاداری بیماری نیست و شخص عزادار بیمار نیست ، ولی آمادگی زیادی برای ابتلا به بیماری دارد."

شخص عزادار یک بار سنگینی روی دوش خود احساس می کند وبه همین دلیل احتیاج به انرژی فراوانی دارد او چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی ضعیف می شود و برای ابتلا به بیماری آمادگی  دارد و احتمال زیادی می رود که او دچار افسردگی یا بیماری های روان تنی بشود.

حدود 25 تا 30 در صد اشخاص عزادار دچار افسردگی و ترس می شوند . در  بسیاری از موارد شخص دچار بیماریهای متفاوت روان تنی می شود که او را حتی از پا در می آورد ، در بیشتر مواقع این افراد دچار ناراحتی های قلبی می شوند ،که در بعضی موارد باعث مرگ شخص عزادار شده . در اصطلاح عامیانه می گویند قلب شخص در عزاداری عزیز ش چنان شکست که باعث مرگش شد.

آمار نشان می دهد که در شش ماهه اول عزاداری  300 در صد ریسک فوت شخص عزادار   بالا می رود،  و ریسک خودکشی این افراد تا 500 در صد افزایش می یابد .

تمام این آمار و مشکلات نشان می دهد چقدر حمایت و مراقبت اطرافیان از شخص عزادار مهم و حیاتی است .

در اولین مرحله باید به شخص عزادار کمک کرد که او واقعیت را بپذیرد . برای این کار بهترین جا محلی است که مرگ در آنجا اتفاق افتاده ، آنجائی  است که شخص عزادار مرده را دیده ، بوی او را احساس کرده و صدایش را شنیده ، به همین دلیل است که روانشناسان معتقدند همراه شخص فوت شده رفتن و به خاک سپردن و خداحافظی کردن از او خیلی به عزادار در پذیرش واقعیت کمک می کند .

در حقیقت با مرگ یک عزیز فرد عزادار راه سختی را در پیش دارد او باید یاد بگیرد که خودش را با تغیرات محیطی و کمبود های عاطفی تطبیق دهد و جای خالی که در زندگیش بو جود آمده قبول کند و به زندگی خود نظم بدهد. بنابراین حتی عزاداری هم بستگی به میزان قدرت یادگیری فرد عزادار دارد .

در مورد مراحل عزاداری اولین مرحله شوکی است که شخص عزادار با شنیدن این خبر دچار آن می شود . در این مرحله شخص عزادار احساس گیجی وبی حسی می کند و قادر به گفتگو نمی باشد ، به همین دلیل همراهی و حمایت دائمی باید بعد از مرحله شوک آغاز شود . این مرحله 4 تا

6هفته بعد از خاک سپاری بطول می انجامد .

تحقیقات علمی در این زمینه نشان می دهند که مثلاً در آلمان 76 در صد و در آمریکا 92 در صد از اشخاص عزادار که مورد پرسش قرار گرفتند ، معتقد بودند که بدترین وسخت ترین حالت روحی را قبل از خاک سپاری تجربه کرده اند ، با همه سختی این مرحله  اکثر روانشناسان معتقدند که شرکت در مراسم خاک سپاری و خداحافظی از شخص فوت شده یکی از مهمترین لحظات عزاداری است و شرایط و حالات روانی بعدی شخص عزادار بستگی شدیدی به این مرحله دارد . بنابراین باید این مراسم کامل و درست ودر شان خانواده بر گذار شود.

وظایف همراه عزادار

1-    کمک به پذیرش واقعیت

2-    شخص عزادار را باید در نحوه عزاداری آزاد گذاشت .

3-    تائید کردن شخص عزادار .

4-    حمایت و پشتیبانی اولیه .

5-    شنونده خوبی باشید و شخص عزادار را تشویق کنید که در مورد خاطرات گذشته خودش حرف بزند.

6-    خطر را تشخیص دهید وسعی کنید امکانات جدیدی در اختیار عزادار بگذارید .

۱- پذیرش واقعیت  Realization

     پذیرفتن مرگ اولین قدم و مهمترین قدم می باشد ، بنابراین باید به شخص اجازه داده شود در بیمارستان یا کلاً در محلی که شخص فوت کرده ، او را مجدداً ببیند و بطوری که مایل است از شخص فوت شده خداحافظی کند حتی اگر مایل باشد که دستش را بگیرد یا بغلش کند باید به او اجازه داده شود که به هر نحوی که می خواهد خداحافظی کند باید او احساس کند که شخص واقعاً دیگر روح در بدن ندارد .

دکتر یا هر کسی که می خواهد خبر را بدهد نباید در لفافه حرف بزند بلکه باید مستقیم و درست بگوید که مثلاً آقای یا خانم  X فوت کرده ، چون همین شنیدن واقعیت به شخص عزادار در مراحل بعدی کمک می کند که او واقعیت را زودتر بپذیرد .

۲- شخص عزادار را باید در نحوه عزاداری آزاد گذاشت .

هر چه شخص عزادار سریعتر واکنش نشان بدهد برایش بهتر خواهد بود . بعضی از عزاداران مایل نیستند در جمع واکنش نشان دهند ، این اشخاص احتیاج دارند که به تنهائی عزاداری کنند بنابراین باید برای آنها امکانات لازم را فراهم کرد . اگر شخص عزادار ترجیح می دهد حرف بزند باید فقط گوش کرد و به او اجازه داد دلش را خالی کند ، هرگز نباید از نحوه عزاداری  او انتقاد کرد و نباید بار غم شخص عزادار را با حرفهای نامناسب سنگین تر کرد و نباید شخص عزادار را وادار به حرف زدن کرد . همراهان نباید خودشان را بیشتر از عزادار ناراحت نشان دهند ، زیرا این توهین به شخص عزادار است.

۳- تائید کردن شخص عزادار .

احترام گذاشتن به شخص فوت شده چه از نظر اجتماعی و چه از نظر خانوادگی در حقیقت احترام به بازماندگان می باشد . اگر شخص فوت شده یک شخصیت اجتماعی بوده شرکت کسانی که با او تماس داشتند در مراسم عزاداری نشان دهنده تائید آنها در کمبود شخص فوت شده و احترام گذاری به او و بازماندگان او است . حتی اگر شخص فوت شده شخصیت اجتماعی هم نبوده باز هم باید بخاطر بازماندگان شخص فوت شده افراد در مراسم سوگواری شرکت کنند و به این طریق کمبود شخص فوت شده را نشان دهند. در این حالت برای اعضاء خانواده این تائید یک دلگرمی و آرامش می باشد.

۴-حمایت و پشتیبانی اولیه

بازماندگان شخص فوت شده به دو طرف کشیده می شوند ، از یک طرف به سوی مرگ و از سوی دیگر به سوی زندگی . همراهی کردن شخص فوت شده در آخرین لحظات دیدن او در قبر بازگشتن به خانه و دیدن جای خالی عزیز از دست رفته همه اینها بازگشت به زندگی را برای شخص عزادار سخت می کند . هر قدمی در اجتماع یا در حقیقت در دنیای زنده ها شخص را قدم به قدم از شخص فوت شده دور می کند . هر قدمی که شخص عزادار برای اولین بار بر می دارد بنظرش سخت و غیر ممکن می آید، مثلاً گذراندن اولین عید یا اولین جشن تولد که او به تنهائی شرکت کند ، خصوصاً در این شرایط شخص به حمایت زیادی نیاز دارد ، این زمانها ست  که همراهان باید سعی کنند، مثلاً آخر هفته ها حتماً سری به عزادار بزنند و متوجه باشند که آیا او آمادگی دارد لباس عز اداریش را عوض کند در این صورت سعی کنند امکانات لازم را برایش فراهم کنند.

حمایت زن یا مردی که همسرش را از دست داده خیلی اهمیت دارد ، شخص همراه باید خیلی صبور باشد او باید بیشتر گوش کند و کمتر حرف بزند .بیشتر عزاداران در این حالت فکر می کنند چون همسرشان یا عزیز شان فوت کرده آنها دیگر اجازه ندارند  زندگی عادی داشته باشند و اگر فکرش را هم بکنند وجدان شان ناراحت می شود و احساس شرم می کنند، در این حالت خیلی مهم است که اطرافیان به عزادار کمک کنند که او بفهمد که اگر او زندگی خودش را ادامه دهد خیانت محسوب نمی شود و به هیچ وجه به شخص فوت شده بی احترامی نخواهد بود .

متاسفانه در خیلی از فرهنگها وقتی همسر می میرد در حقیقت هر دو را به خاک می سپارند ، در این نوع جوامع مسئولیت همراهان خیلی مهم است که به عزادار دلگرمی بدهند واو را در ورود مجدد به اجتماع و زندگی کمک کنند .

۵- شنونده خوبی باشید و شخص عزادار را تشویق کنید که در مورد خاطر اتش حرف بزند .

اطرافیان گاهی متوجه نیستند که باید به عزادار اجازه بدهند خاطر اتش را بیان کند ،  آنها تصور

می کنند اگر عزادار بیشتر در مورد خاطر اتش حرف بزند بیشتر رنج می کشد ، در حالیکه این تصور کاملاً غلط است . اطرافیان باید هر چه شخص عزادار تعریف می کند گوش کنند وحتی اگر ماجرائی را برای صدمین بار تکرار کند . زیرا این خاطرات مطمئنا مشابه نیستند زیرا عزادار هر دفعه ماجرا را از یک جهت جدیدی تعریف می کند .

متخصصین معتقدند : مهمترین مرحله عزاداری تعریف بیوگرافی شخص فوت شده می باشد ، این تعریف ها به عزادار در تحمل کمبود وجودی شخص فوت شده کمک می کند . آنچه که در این مرحله خیلی مهم می باشد، اینستکه شخص عزادار با تعریف زندگی و خاطرا تش در ارتباط با شخص فوت شده در حقیقت در باره زندگی خودش حرف می زند که به نحوی به هم وابسته بودند و حالا باید جدا شوند .

در این مرحله سئوالات زیر پیش می آید .

0-    تو برای ما کی بودی؟   0- چه از تو برای ما به جا مانده ؟  0- ما برای تو چه ارزشی داشتیم ؟

0- ما با هم چه بودیم ؟   0- وحالا بدون تو چه هستیم ؟   0- بدون تو چگونه باید زندگی کرد؟

۶-    خطر را تشخیص دهید وسعی کنید امکانات جدیدی در اختیار عزادار بگذارید

از دست دادن یک عزیز و عزادار بودن یکی از مشکلات بزرگ زندگی انسانها می باشد . از نظر روانشناسان بالا ترین حد استرس را شخص عزادار دارد و به همین دلیل هم خطرات زیادی را با خود همراه دارد.

عزاداری می تواند نابود کننده باشد ولی ضمناً می تواند باعث پختگی و افزایش تجربه ورشد شخصیت عزادار شود.

نتیجه عزاداری بستگی به نحوه بر خورد شخص عزادار با این فاجعه طبیعی زندگی دارد. در اولین قدم همراهان باید به دقت شرایط عزادار ن درجه یک را بررسی کنند وخطرات احتمالی را مد نظر داشته باشند وبرای اینکه کمتر اشتباه کنند باید از خود عزادار کمک بگیرند ونظر او را بپرسند ، که مثلاً او چگونه مایل است دیگران از فوت خبر دار شوند ؟  آیا مایل است خودش شخصاً به فرزندان خبر بدهد یا نه ؟  و خلاصه صد ها سئوال نظیر این . این سئوالات همه به شخص عزادار کمک می کند که واقعیت را بپذیرد و به موقعیت خود پی ببرد که چه قدمهای مشکلی او در پیش دارد و چگونه و چه کسی می تواند بهتر به او کمک کند.

 

 

منبع . www.psychologie-heute.de

حسادت

حسادت یک احساسی است که بیش از همه خود شخص را آزار می دهد.

این گیلاس درخت همسایه نیست که باعث حسادت می شود بلکه آنچه که باعث رنج ما می شود تصور اینستکه این گیلاسها می توانند همسایه را خوشبخت ورا ضی کنند .

متخصص روانشناسی پرفسور رولف هوبل  معتقد است که حسادت وقتی بوجود می آید که شخص احساس کند آنچه که دارد کمتر از آن چیزی است که باید داشته باشد .

یک ضرب المثل فرانسوی می گوید " حسودان می میرند ولی حسادت هرگز نمی میرد."

حسادت ، یک نیروی حساس ونا گفتنی در عمق وجود همه حضور دارد . در کتابی که پرفسور هوبل نوشته ، موضوع اصلی آن حسادت است وچه مسائلی باعث بر انگیختن انگیزه حسادت  درانسان می شود .او می نویسد هیچ چیزی وجود ندارد که با عث حسادت انسان نشود ، چه مادی و چه غیر مادی ! ما می توانیم به سر نوشت یکنفر حسودی کنیم ، یا به کسی که برنده یک جایزه شده ، ولی کلاً وقتی انسان حسودی می کند که آنچه که دیگری دارد برایش ارزش داشته باشد . مثلاً من که حوصله جمع آوری تمبر را ندارم به کسی که اینکار را می کند حسودی نخواهم کرد .

حسادت در هر جامعه ای معنی خاصی دارد ، در هر جامعه ای داشتن چیز بخصوصی که در آن جامعه ارزشمند جلوه می کند باعث حسادت می شود . در جامعه امروز حتی آگهی هائی که در تلویزیون بخش می شود سعی می کنند با توجه به این ضعف بشری انسان را به سوی استفاده از یک کالای بخصوص یا به انجام عملی تشویق کنند . جامعه سرمایه دار از حسادت مردم جهت منفعت بیشتر استفاده می کند ، زیرا حسادت یک انگیزه است که باعث جاه طلبی وافزایش انرژی می شود. حسادت در واقع به دلیل داشتن خانه بزرگتر ، اتومبیل تند تر وزیبائی بیشتر نیست ،بلکه انسان حسودیش می شود ،وقتی که شخص مورد نظر بوسیله داشتن این وسایل بیشتر مورد احترام دیگران  قرار گیرد. 

حسادت وقتی بوجود می آید که دو نفر با شرایط مشابه  شروع کنند ولی یکی موفقیت بیشتری بدست بیاورد ، یا مال بیشتری جمع کند . البته حسادت بر عکس هم وجود دارد  ،مثلاً شخصی که مال بسیار دارد ولی خوشبخت نیست  به شخصی حسادت می کند که با وجود کم داشتن احساس خوشبختی و آسایش ورضایت می کند .

شخص حسود هیچ وقت فکر نمی کند که آن کس که بیشتر دارد حتماً خیلی سخت تر کار کرده است . او فکر نمی کند که هر موقعیت بهتری چه از نظر روانی چه از نظر مالی قیمتی دارد ، قیمتی که شخص حسود هرگز حاضر به پرداخت آن نیست ، اکثر افراد حسود فکرمی کنند که حق آنان ضایع می شود وآنها کمتر از حقشان بدست می آورند وآنچه که دیگری دارد بیشتر از حقش می باشد. حسودانی که می پذیرند دیگری حقش بوده که بیشتر داشته باشد زیاد تر رنج می کشند.

این حسودان سعی می کنند با یک رفتار خشونت آمیز به فرد مورد حسادتشان حمله کنند یعنی آنها با تمام قوا عملی انجام می دهند که طرف مقابل از امکانات بهتری که دارد لذت نبرد و به این وسیله آنچه که هر دفعه باعث یادآوری عدم موفقیت او می شود نابود می کند . این افراد معمولاً محبوب نیستند آنها معمولاً چهره واقعی خود را نشان نمی دهند وهمیشه تظاهر می کنند که دیگری را تحسین می کنند ولی در واقع بسیار رنج می کشند.

حسادت یک احساس مطلق نیست بلکه مخلوطی است از خشونت وشکست ،خشونتی که فرد حسود احساس می کند مانع از رنج بیشتر او از شکست می شود. اگر شخص حسود جلوی خشونتش را

بگیرد بیشتر از شکست رنج می کشد زیرا او متوجه شده که دیگری به حق بیشتر دارد یا موفق تر

است،چنان که اگر او تمام قدرتش را هم به کار ببرد به آن نخواهد رسید به همین دلیل شخص دچار افسردگی شدید وفلج کننده ای می شود ،زیرا او دیگر از خودش سئوال نمی کند که به چه وسیله وقدرت فردی به خوشبختی برسد . حسادت در کتاب مقدس  مسیحیت به نام

 " گناه مرگ آور" آمده است. با تمام این گفته ها حسادت در واقع یک واکنش طبیعی انسان جهت جلوگیری وممانعت از افسردگی می باشد. حسادت هیچ دلیل بیولوژی ندارد بلکه شخصیت حسود به مرور زمان و در اثر تجربیاتی که شخص در زندگی بدست می آورد فرم می گیرد . معمولاً شخصیت حسود در اثر شناخت فردی غلط بوجود می آید وگسترش می یابد، این افراد در محیطی بزرگ شده اند که انجام خواسته های دیگران مهم تر از خواسته وعلاقه فردی خودشان بوده و آنها هیچوقت موقعیتی نداشتند که بدنبال علائق واستعداد های فردی خودشان بروند وبفهمند که از چه کار وفعالیتی بیشتر لذت می برند. این انسانها احساس می کنند که فقط وقتی خواستهای دیگران را کامل انجام دهند مورد قبول مردم می باشند . این افراد معمولاً دائماً دروغ می گویند ومرتباً بدنبال این هستند که کاری بکنند که بدان وسیله خوش آمد وشناخت دیگران را کسب کنند.

چگونه می توان از حسادت آزاد شد وبا آرامش زندگی کرد؟

خوشبختی و رضایت همیشه در هر جامعه ای در مقایسه با وضعیت موجود افراد آن جامعه صورت می گیرد ، چون بشر با همین مقایسه اجتماعی زندگی می کند واسیر انتظارات اجتماعی خود می باشد . هر انسانی باید سعی کند استعداد وامکانات فردی خویش را بیابد ، زیرا شخص حسود کسی است که خیلی کم در مورد خودش می داند ودر حقیقت هیچ اطلاعی از توانائی های خودش ندارد و به همین دلیل زندگی اش را بر اساس یک شخصیت غلط بر نامه ریزی کرده و خود را با گروهی مقایسه می کند که به طبقه اجتماعی دیگر تعلق دارند و با ارزشهای اخلاقی واجتماعی متفاوتی زندگی می کنند که شخص حسود هرگز نمی تواند خودش را به آنها برساند به همین دلیل به احتمال زیاد شخص تبدیل به یک فرد حسود عصبانی و افسرده می شود.

 نکته مهم اینستکه شخص ،حسادت را بپذیرد وبه خودش دروغ نگوید او باید سعی کند نقطه ای بین ایدآل وواقعیت را بیابد وتوازونی در زندگی خود بوجود آورد .در حقیقت باید پذیرفت که هیچ انسانی قدرت این راندارد که عدالت واقعی را در جامعه بوجود آورد ،کلاً حسادت در اثر تجربه بی عدالتی در جامعه بوجود می آید . معمولاً برای حسودان این سئوال به جا پیش می آید که بر  چه اساسی گروهی بشتر از دیگران دارند و بر اساس چه قانون اجتماعی این تقسیم انجام شده است. اگر جامعه ای حسادت را بعنوان یک واکنش طبیعی انسانی در مقابل بی عدالتی ها اجتماعی ببیند ، می تواند جوابی هم برای سئوال بالا بیآبد. اماٌ متاسفانه حسادت در جامعه واکنشی ناپسند و ناخوشایند محسوب می شود وکمتر کسی راحت در مورد آن حرف می زند .حسادت همیشه وجود دارد حتی اگر سرمایه های موجود در جامعه را بطور مساوی بین مردم تقسیم کنند ، باز هم اگر شخصی از همان سرمایه مشابه آنرا با تلاش وشانس افزایش دهد و خوشبخت تر وراحت تر باشد مورد حسادت دیگران قرار می گیرد .

پرفسور رولف هوبل معتقد است فقط اگر خوشبختی وآزادی را در دنیا بطور مساوی تقسیم کنند دیگر حسادتی وجود نخواهد داشت ، زیرا هر جا که تفاوتی وجود دارد در حقیقت ریشه حسادت کاشته شده است . او اضافه می کند  ، از آنجا که بشر همیشه سعی دارد خودش را غیر از دیگران نشان دهد وتمام سعی وکوشش او در پی اینستکه به دیگران ثابت کند که او به غیر از دیگری است زیرا اوخود را در همین تفاوت می شناسد ، وهیچوقت مایل نیست که دیگری بیشتر از او داشته باشد چون این باعث خجالت وشرمندگی او می شود به همین دلیل حسادت یک همراه دائمی انسان می باشد وبدین وسیله انسان می تواند بین فردیت وجمعیت بالانس بوجود آورد .

برای گروهی این سئوال مطرح است که آدم چگونه می تواند خودش راازحسودان محافظت کند ؟

متخصصین روانشناسی براین عقیده اند که حسادت در مرحله نابود کننده آن بسیار خطرناک است،

وآنرا نباید ساده گرفت . در هر جامعه ودر هر گروه اجتماعی بهتر است که آدم سعی کند افراد حسود را آرام کند وبا آنها به طریقی کنار بیآید ، یا حداقل سعی کند با آنها مواجه نشود ولی متاسفانه این روش در بسیاری از موارد مثل عدم برخورد با  فامیل یا همکار امکان پذیر نمیباشد.

بنابراین شخص مورد حسادت باید سعی کند از آنچه که دارد مقداری به دیگری به بخشد وهمین عمل تا حدودی باعث آرامش نسبی حسود می شود یا شخص باید به وسایل وعناوینی دیگر سعی کند که حسود را آرام کند ،یعنی خشونت او را کاهش بدهد.

روشهای متعددی برای آرام کردن حسودان وجود دارد. مثلاً معمولاً کسانی که در منزل استخر دارند مرتب در مقابل دیگران شکایت از مشکلات داشتن استخر را می کنند ،یا بر عکس خود شخص حسود برای آرامش درونی می گوید: " فلانی ویلا دارد وماشین نو ولی چه فایده بچه های او معتاد هسنتند." همین افکار وواکنشها در روابط افراد ایجاد یک توازونی می کند .

 بهترین موقعیت را کسانی دارند که با زحمت و مشقت زیاد به مال وثروت می رسند این گروه هیچ مشکلی با افراد حسود ندارند.

پرفسور هوبل ، به تمام کسانی که از حسادت رنج می برند  توصیه می کند که به حسادت خود اعتراف کنند وبه خودشان دروغ نگویند ودر مورد این احساس رنج آور درست فکر کنند ودر تعین هدفشان تنها به توانائی وامکانات فردی خودشان تکیه کنند . در حقیقت باید بین ایده آل وواقعیت یک توازونی بوجود آورند واین در صورتی امکانپذیر است که شخص سعی کند نسبت به خودش سخت گیر نباشد وبه خودش بگوید که او نمی تواند به هر آنچه که آرزو دارد برسد واگر او به اندازه دیگری موفق نشد دلیل بر آن نیست که او انسان بد تری می باشد .

انسان حسود باید مرز هایش را بپذیرد وخیلی ساده می شود گفت با کمبود هائی که در زندگی دارد کنار بیآید بدینوسیله می تواند تا حدودی به آسایش و آرامش برسد .  

 منبع  : www.psychologie-heute.de                              

اعتیاد چگونه بوجود می آید

دونشانه شخصیت فردی علت ایجاد اعتیاد در افراد است .

1- این افراد دائم در پی هیجان امتحان کردن هستند .

2- عدم توانایی و مقاومت در کنترل خواسته ها و هیجان که باعث سقوط آنها در ورطه اعتیاد می شود.

محقق احساسات آقای جاک پانک سپ Jaak Panksepp معتقد است هر نوع اعتیاد با سیستم مغزی ما ارتباط دارد و این در طول تکامل بشر چنان فرم گرفته که ما را وادار می کند دائم دنبال چیزی باشیم که احساس خوبی در ما بوجود آورد . اگر ما احساس خوبی نکنیم فوراً اورکانیزم ما علائمی به مغز می فرستند که یک کمبودی وجود دارد ، در این حالت سیستم احساسی شخص در شرایط جستجو قرار می گیرد و بدنبال علت این کمبود می گردد تا هر چه سریع تر آنرا بر طرف کند . مثلاً بدنبال غذا وقتی که گرسنه هستیم یا در جستجوی آب وقتی تشنه هستیم و وقتی که آنچیزی که می خواستیم پیدا کنیم با کمی افراط به خودمان جایزه می دهیم .

مواد مخدر متاسفانه باعث می شوند حتی وقتی که شخص هنوز احساس کمبود هم نکرده سیستم بدن او درحالت جستجو قرار بگیرد ، و بمرور زمان این ماده مخدر تبدیل به تنها شیی خواستنی می شود که بدن در جستجوی آن قرار می گیرد و تا آنرا بدست نیاورد آرامش نمی یابد .

یک ماده مخدر محرک همانند نیکوتین این خاصیت را دارد که سیستم مغزی را که در حالت کنجکاوی ودر جستجو است به هیجان می آورد و شخص احساس خوش آیندی می کند وفعال و سر زنده می شود . ترشح ماده دوپامین در مغز باعث این احساس خوش آیندی می شود ،این سیستم جستجو تقریباً بیشتر مواقع فعال است ، اکثراً ما بدنبال چیزی هستیم مثلاً، یک فیلم ،یا بازی چرخ وفلک یا دوچرخه سواری که ما را بر انگیزد وبه هیجان بیآورد . البته چنین حالتی این خطر را دارد که ما به دنبال هیجان وظایف و مسئولیتهای خودمان را نادیده بگیریم ، برای اینکه این اتفاق نیافتد قسمتی از مغز که مامور کنترل خواسته ها و نظم است کاری می کند که ما خودمان را کنترل کنیم و دائم بدنبال تمایلات خود نرویم ، مثلاً وقتی دلمان می خواهد سیگار بکشیم از آن بگذریم .

زمان درازی است که محققین می دانند که فعالیتهای دوگانه سیستم مغزی انسان جداگانه عمل می کنند . یک قسمت بسیار کنجکاو است و دائم در جستجوی چیزی هیجان انگیز ، در حالیکه قسمت دیگر صرفه جو ،ساکت و قادر به کنترل می باشد .

دو محقق آمریکایی ثابت کرده اند که حتی در طی فرم گیری وگسترش اعتیاد به سیگار هم این دو نشانه شخصیتی نقش مهمی بازی می کنند .

خانم جینی فلوری Janie Flory از کالج کوئین نیویورک و آقای استفان بانوک Stephen Manuck از دانشگاه پیزبورگ طی تحقیقاتی در این زمین 1284 زن ومرد میانه سال سیگاری را به مدت زمان طولانی از نظر سلامتی تحت نظر داشتند و پرسشنامه های زیادی را باید این گروه پاسخ می دادند که در آنها سئوال شده بود که این افراد در زندگی روزمره خود تا چه اندازه ای اجازه می دهند که خواسته هاشان آنها را هدایت کنند؟

تجزیه و تحلیل این پرسشنامه ها هم تائید کرد که این دو صفت یعنی کنجکاوی و دنبال هیجان بودن و دیگری عدم کنترل ومقاومت باعث بوجود آمدن اعتیاد این افراد به سیگار شده است.

البته کنجکاوی و بدنبال هیجان بودن همیشه منجر به اعتیاد نمی شود ، مثلاً خیلی از مردم مایلند که به کشور های دور دست سفر کنند یا به مناطقی بروند که نمی شناسند این افراد بدنبال هیجان سالمی هستند . گروه دیگری هم یافت می شوند که خودشان جرئت و جسارت بعضی کار ها را ندارند و بهمین دلیل هم همیشه کسانی را تحسین می کنند که هر کاری دلشان می خواهند و دوست دارند انجام می دهندو اصلاً توجهی به قوانین نمی کنند .ولی آنها خبر ندارند که این نوع افراد آمادگی زیادی برای اعتیاد دارند.

همین بی فکری و کنجکاوی باعث می شود که بعضی از جوانان امتحانی سیگار بکشند ، گروهی بعد از امتحان دست می کشند ولی حدوداً 19 در صداین افراد به سیگار کشیدنشان ادامه می دهند تا اینکه این عادت بد در آنها شکل می گیرد چون هر دفعه بدنبال هیجان و تمایل شدید نمی توانند از کشیدن صرفه نظر کنند .

در این حالت دومین صفت یعنی کمبود قدرت کنترل و مقاومت باعث می شود که شخص شروع به کشیدن سیگار بکند و همین باعث می شود آنچه که ابتداء بعنوان امتحان شروع شده بود به عادت تبدیل شده و به اعتیاد واقعی به انجامد . این افراد هر روز به محض بلند شدن از رختخواب باید سیگار بکشند و ممنوعیت سیگار کشیدن در محل کار یا رستورانها را بعنوان یک مشکل اساسی می بینند .

کمبود یا عدم توانایی درکنترل را می توان در سخنان افراد بخوبی مشاهده کرد ، مثلاً کسی که می گوید : " من بیشتر از در آمد ماهانه خودم خرج می کنم ."

یا " رفتار من بستگی به احساسات لحظه ایم دارد ."

این دو محقق اشاره می کنند که درست همین نشانه های شخصیتی ، یعنی عدم کنترل خواسته ها و تمایلات یکی از ضعفهایی شخصیتی هستند که فرد را بسوی اعتیاد می کشانند .

متخصصین براین عقیده اند که این صفات یاد گرفتنی است بنابراین والدین باید در مقابل خواسته های خودشان مقاومت کنند و به فرزندانشان بیاموزند که رسیدن به همه خواسته ها همیشه امکان پذیر نیست و نباید به همه خواسته ها جواب مثبت داد .

نکته مهم : به جوانی که هنوز بدرستی نمی تواند خواسته های خودش را کنترل کند پیشنهاد می شود که از ابتداء اصلاً بطرف سیگار کشیدن نرود ، حتی اگر بنظر جالب هم می آید بهتر است که سعی به یکبار امتحان هم نکند .

 

منبع : www.psychologie-heute.de

چه کنیم وقتی که سر حال نیستیم ؟

دکتر Dr.Sven Sebastian متخصص آموزش بزرگسالان و علوم طبیعی است، او پایان نامه خودش را در زمینه یادگیری در بزرگسالی نوشته و دکترای او در زمینه شیمی تئوری از دانشگاه هومبولد برلین است، او ده سال در زمینه صنعت دارو سازی سابقه دارد ، ومعتقد است :

ده روش طلائی برای مبارزه با بی حوصلگی وجود دارد.

روز هایی در زندگی وجود دارد که آدم آرزو می کند که کاش از روی تقویم حذف می شدند ،چون وقتی صبح از رختخواب بیرون می آید حوصله ندارد.

چرا اینطوری است ؟ آدم چه اشتباهی کرده است ؟ مسلماً هیچی ، دلیل بی حوصلگی از دید پزشکی یک اختلال بیولوژی در مغز است و علت آن می تواند دلایل متفاوتی داشته باشد . مثلاً یک روز بارانی ، تغییرات هورمونی وابسته به سن ، دردی که دلیلش مشخص نیست ، شروع یک سرماخوردگی یا امیدواری که به ناامیدی تبدیل شده است .

بطور خلاصه : یک اتفاق که باعث عصبانیت ، غمگینی یا خشونت می شود و روی جسم وروح ما اثر می گذارد . دانستنیهای نو در زمینه تحقیقات مغزی نشان می دهند که شرایط مشکل و فشار روحی باعث افزایش ترشح هورمون استرس یعنی کورتیزل می شوند که اثر آن بصورت اختلالات منفی در سیستم هورمونی بدن ظاهر می شود و از طرف دیگر روی دستگاه گوارش و میزان خواب اثر می گذارد و مسئول مجموعه اخلاقیات شخص می باشد ، همزمان در مغز مبادله اطلاعات بین سلولهای عصبی و مواد اولیه که مسئول ایجاد احساسات مثبت هستند یعنی سروتونین و دوپامین باندازه کافی موجود نمی باشد .

آنچه که بین سلولهای عصبی می گذرد شبیه یک گروه ارکستری است که یکی خارج از نت ساز بزند،در این حالت بدن علائم اخطاری شرایط استرس را نشان می دهد و بعلت افزایش هورمون استرس یعنی آدرنالین ضربان قلب بالا می رود، این شرایط بصورت بی حوصلگی ظاهر می شود ولی خبر خوب اینستکه اکثراً این بد اخلاقی یا بی حوصلگی به همان سرعتی که می آید به همان سرعت هم می رود و سپس مجدداً تعادل بین جسم و روح بر قرار می شود .

اما مواقعی در زندگی خصوصی و شغلی وجود دارد که برای آدم صرف نمی کند که بی حوصله یا بد اخلاق باشد.

آیا می توانیم این بی حوصلگی را از بین ببریم ؟ جواب مثبت است .

در جدید ترین متد در ده قدم می توانید بی حوصلگی را از بین ببرید .

1- باید بی حوصلگی را بپذیرید.

2- به اطرافیان بفهمانید که حوصله ندارید و نیاز به آرامش دارید .

3- بدنتان را صاف نگهدارید و دست و پای خودتان را بکشید این عمل باعث خاتمه یافتن انقباض در بدن می شود .

4- چشمانتان را برای مناظر زیبا و قشنگ اطرافتان باز نگهدارید .

5- 5 دقیقه برای یادداشت کردن بگذارید و آنچه را که باعث بی حوصلگی شما شده بنویسید بدین ترتیب ریشه بی حوصلگی خودتان را پیدا می کنید .

6- وقت بگذارید و وظایفی راانجام دهید که برایتون خوشایند هستند .

7- روزتان را طوری برنامه ریزی کنید که وقتتان را فقط با اشخاصی بگذرانید که دوستشان دارید .

8- یادداشت خودتان را در محیطی مطبوع ارزیابی کنید .

9- اگر دلایل بی حوصلگی خودتان را یافتید راه حل از بین بردن آنرا هم دنبال کنید .

الف : چه چیزی را می توانید فوراً تغییر دهید ؟

ب : چگونه می توانید به هدف برسید؟

ج : آنها را بنویسید و ونقشه بکشید .

10- نکته مهم اینستکه دلایل بیرونی و درونی بی حوصلگی خود را بیابید و از خودتان بپرسید چه چیزی مانع پیشروی شماست ؟ چه چیزهایی در این راه بشما کمک می کنند ؟

کسی که دائم بی حوصله است باید دقیقاً بدنبال علت و راه حل آن باشد ،زیرا بی حوصلگی باعث کاهش لذت از زندگی و پائین آمدن بازدهی فرد می شود و اگر بصورت دائمی باشد ایجاد بیماری می کند و ریسک سکته قلبی ، دیابت ،میگرن و صدای دائمی در گوش را بالامی برد .

منبع : www.psychologie-news.de