مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

پایگاه اطلاع رسانی مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

پایگاه اطلاع رسانی مرکزمشاوره حوزه معاونت دانشجویی دانشگاه آزاداسلامی واحد نجف آباد

جوان و حلّ قدرتمندانه ی مشکلات

شاید سؤالاتی ازقبیل: چرا اوضاع ما چنین شده است؟ چرا من شغل مناسبی ندارم؟ چرا درس بخوانم؟ چرا آینده ی من نامعلوم است؟ چرا همه با من بدند؟ چرا این قدر بدبختم؟ چرا درآمد مکفی ندارم؟ و ... را از خود پرسیده و یا با دوستان خود در میان گذاشته باشید. البته درست است که این مسائل و پدیده ها دلایل و عوامل بیرونی نیز دارند که نقش آنها را در ایجاد چنین وضعی نمی توان نادیده گرفت؛ امّا ریشه ی بیشتر این مشکلات و سؤالات را می توان در درون هر شخص یافت و با پی بردن به منشأ و علّت آن ها می توان برای تغییر یا حلّشان راه پایانی یافت.

 

1. دوستی با خداوند:

ذکر نام و یاد خداوند، به انسان، چنان آرامش و اطمینانی می بخشد که در پرتو آن، انسان، قدرت خاصی به دست می آورد. به تعبیر قرآن: «دل، با یاد خداوند آرام می گیرد». البته ذکر خداوند، نعمتی است که بندگان خاص خداوند دارند؛ زیرا هرگاه شما یاد خدا کردید، معلوم می شود اوّل خدا به یاد شما بوده و به شما توفیق چنین کاری را عطا نموده است و گرنه به قول نظامی:

من زکجا وین پر و بال از کجا
من که و تسبیح جلال ازکجا!

و برعکس، کسانی که از خدا روی گردان اند و از یاد و نام خدا غافل و در تمام عمر نخواسته اند که به این بیان قرآن موضوع بپردازند، زندگی شان با مشکلات و معضلات فراوانی مواجه می شود که به: «هر که از یاد من روی گرداند، زندگی دشواری خواهد داشت» و بعد در جای دیگر به دنبال علت آن هستند.

2. شروع کردن از خود و پرداختن به خویش:

در این خصوص، اعتقاد بر این است که انسان باید ابتدا از خودش شروع کند؛ چرا که انسان، خلیفه الله است و قدرت خلق و تغییر به او عطا شده است:

ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی
وای آینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.

جمله ی معروفی است که شما نیز شاید شنیده یا خوانده باشید که: «انسان ها معمولاً همان می شوند که می اندیشند». تصور انسان از خودش و از جهان پیرامونش راه و هدف او را تعیین می کند کسی که خود را بدشانس، بدبخت و ناتوان خطاب و احساس کند، نباید انتظار داشته باشد که دیگران به خوش بختی او کمک کنند و به قول ناصر خسرو:

توچون خرد کنی اختر خویش را بد
 مدار فلک، چشم، نیک اختری را

پس در این خصوص:
- مراقب تنهایی خود باش که به اندیشه تبدیل می شود؛
- مراقب اندیشه ی خود باش که به عمل تبدیل می شود؛
- مراقب عمل خود باش که به عادت تبدیل می شود؛
- مراقب عادات خود باش که به شخصیّت تبدیل می شود؛
- مراقب شخصیت خود باش که به سرنوشت تبدیل می شود؛
... و سرنوشت را نمی توان از سر نوشت!

پرداختن به خود و تسلط یافتن بر نفس خویش می تواند در انجام دادن درست کارها به انسان کمک کند؛ چرا که انسان همیشه در حال نبرد با دو قدرت و دشمن است: یکی مشکلات و موانع بیرونی و دیگری وسوسه ها و هجوم های درونی. مقابله با اولی، دوری از تنبلی و تن پروری و سستی و خمود و البته کار و تلاش دائم را می طلبد و مقابله با دومی، جرئت و جسارت و ایمان و شجاعت لازم دارد که البته برترین فضائل اند و به همان اندازه به دست آوردن شان هم دشوارتر. اینها برای مقابله با دشمن درونی، لازم اند. به قول حضرت مولانا:

ای شهان، کشتیم ما خصم برون
ماند خصمی زان بتر در اندرون
کشتن آن، کار عقل و هوش نیست
هست شیر و سخره ی خرگوش نیست.
و در جای دیگری می گوید:
نفس ها همچون سگان خفته اند
که درآنها خیر و شر بنهفته اند
چون که در گوشه خری مردار شد
صد سگ خفته بدان بیدار شد

3. داشتن هدف و برنامه ی روزانه ی زندگی:

بی برنامگی و بی هدفی، آدمی را به روزمرّگی می کشاند و کسی که دچار روزمرگی شود، به دام افسردگی و احساس بیهودگی در زندگی نیز خواهد افتاد. نتیجه ی روزمره زندگی کردن، این است که: انسان هر چه برایش پیش می آید، انجام می دهد، نه هر چه پیش بینی کند. هر چه برای او پیش می آید، می خواهد، نه هر چه بخواهد، برایش پیش آید؛ یعنی باری به هر جهت! یعنی منتظر بخت و شانس و اقبال و... بودن؛ یعنی متوقف شدن و تکراری زندگی کردن. کمترین خطر این گونه زندگی کردن، این است که از مردن نیز بدتر است.

داشتن هدف و برنامه، آدمی را به تفکّر و تلاش مستمر وا می دارد که حاصل آن، حرکت و تغییر و رشد و موفقیت و جاری شدن است که: «هستم اگر می روم. اگر نروم، نیستم!»

کسی که نداند در 24 ساعت آینده چه کارهایی قرار است انجام دهد، مجبور است کارهایی را که قرار نیست، به اجبار و برخلاف میل خودش انجام دهد و طبعاً نتایج ناخواسته و پیش بینی نشده ای رخ خواهد داد.


4. ایجاد تغییر در نظام باورها:

نظام باورها و نحوه ی تلقی هر کس از خود و جهان پیرامونش، نوع نگاه، اهداف، برنامه ها و کلاً همه ی هستی او را تحت الشعاع خود قرار می دهد. پس باید نظام باورهای خود را نسبت به هستی و جهان، به گونه ای تغییر داد که از بدبینی، کج اندیشی و افکار ویرانگر و مأیوس کننده خالی شود. کسی که باور دارد جهان و هر چه در کیهان هست، آمده اند تا به او کمک کنند، یا باور دارد که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا او نانی به کف آرد و به غفلت نخورد، سرنوشت او، تفاوت خواهد داشت، با کسی که اعتقاد دارد که جهان و تمام آدم و عالم، کمر به کشتن او بسته اند و فلک، غدّار است و روزگار، کج مدار و بدرفتار! چرا که این گونه اندیشیدن ها نه تنها درشکل گیری شخصیت و منش آدمی مؤثر است، بلکه در دستیابی یا عدم دستیابی انسان به کلیدهای فائق آمدن بر مشکلات نیز تأثیر دارد.

تکرار، گفتن، گوش کردن، زمزمه کردن، نگاه کردن وامثال اینها، هر کدام پیام هایی به ضمیر ناخودآگاه انسان ارسال می کنندو هر یک از این پیام ها در جای خود، تأثیرات و تغییراتی در درون آدمی ایجاد می کنند. لذا در این خصوص، عمل کردن به نکات ذیل برای شما سودمند خواهد بود.

الف. رها شدن از عادت های فکری بد، مانند:
1. احساس این که دیگر نعمت ها و امکانات به پایان رسیده است.
2. قضاوت درباره ی دیگران و سخن گفتن درباره ی چیزی بدون علم و اطلاع از آن.
3. وابستگی به اشخاص و اشیا و پدیده ها.
4. احساس عدم توانایی در دستیابی به اهداف.
5. نگاه بدبینانه به چرخه ی هستی.
ب. عادت کردن به تکرار جملات مثبت و کوتاه و مؤثر و محرّک، خطاب به خود، برای ارسال به ضمیر ناخودآگاه، مثل:
1. آدم موفقی خواهد شد.
2. خطرپذیر و دم غنیمت شمار باش.
3. همه باید تو را با انگشت، نشان بدهند.
4. باید مثل یک رئیس، لباس بپوشی.
5. قلبی پاک و مهربان داشته باش.
6. باید اوّل بشوی.
7. آرام و مطمئن و بی هراس باش.

پرهیز از گفتن جملات مخرّب که مانع پیشرفت آدمی اند و آدمی را دچار رخوت و یأس و رکود و سستی می نمایند، مثل: «دنیا ارزشی ندارد! آب باریکه ای ما را بس! پولدارها کجا رفتند؟ کسی بجز یک کفن نبرد! پول، کثیف است و مردم، گرگ اند! عجب روزگار کج مدار بدررفتاری است!...»، یک اصل است. توجّه داشته باشید که تکرار این جملات، با توجه به یار منفی ای که در خود دارند، چه اثر عمیقی بر وجود آدمی می گذارد و برعکس، تکرار همیشگی و هر روزه ی جملات مثبت می تواند انسان را به یک فرد شاداب، و پرانرژی و هدفمند، جهت رسیدن به رفاه و افتخار، یاری دهد.

5. داشتن آروزهای ممکن و خیال های مثبت:

آرزو داشتن و خیال پردازی، تا زمانی که حالت افراط به خود نگرفته و از واقعیت دور نشده باشد، می تواند مفید باشد. تاریخ از آن کسانی است که آروز و هدف دارند. انسانی که آرزو و هدف داشته باشد، فقر نمی شناسد. وقتی گفته می شود: «آرزو بر جوانان عیب نیست». شاید به همین دلیل است که آرزو، حرکت و انگیزه و امید لازم را برای رسیدن به هدف در آدمی ایجاد می کند و چنان نیروی قوی ای است که می تواند آدمی را به هدف برساند و مانند سکّان یک کشتی، جهت حرکت را مشخّص می کند. خیال، حتّی گاهی منشأ آگاهی و اطلاع آدمی می شود که می توان با آن، دید و به کشف و اختراع و ابتکار، دست یافت یا آثار ادبی و هنری پدید آورد.
پس خیلی مواقع، خیال ها به واقعیت تبدیل می شوند. شما تصوّر کنید اگر کسی مثلاً یکصد و پنجاه سال پیش می گفت دستگاه کوچکی هست که آدم ها در فواصل دور از هم می توانند به وسیله ی آن، هم صدای یکدیگر را بشنوند و هم تصویر همدیگر را ببینند به او «خیال پرداز» می گفتند. امّا چیزی که آن روز رؤیا و خیال بود، اکنون، واقعیت یافته و از کجا معلوم که خیال امروز، واقعیت فردا نگردد؟ اکنون تصور این که یک روز انسان بتواند به تنهایی مانند پرندگان، پرواز کند، شاید یک خیال باشد؛ امّا خیالی مبتنی بر واقعیت هاست و امکان علمی و عقلی دارد و چه بسا فردا به یک واقعیت بدل شود!

6. تلاش و کوشش و اعتماد به نفس:

در مقابل اراده ی آهنین آدمی همه چیز امکان پذیر است و اگر انسان به چیزی علاقه مند شد و برای رسیدن به آن تلاش مستمر داشت قطعاً بدان دست می یابد. به قول دکتر علی شریعتی: «آن جا که عشق فرمان دهد، محال، سر تعظیم فرود می آورد». به تعبیر قرآن: «تنها آنچه انسان با سعی کوشش به دست می آورد، برای او می ماند» و یافتن و رسیدن، راهی جز کوشش و خواستن ندارد و البته در این راه، اراده نیز لازم است.

امّا نباید فراموش کرد که انعطاف پذیری و تطبیق و وفق دادن خود با شرایط نیز لازم است. البته این موضوع نباید به معنای عقب نشینی، منفعل بودن، دائم اثر پذیرفتن یا همیشه همرنگ جماعت شدن و ... باشد.

7. مطالعه و تحقیقی و کسب دانش:

جستجوی حقیقت، به انسان، آگاهی و بینش می دهد و انسان را مهیّای عزیمت و رهایی و آزادی معنوی می نماید. البته همه ی اینها یک شرط دارد و آن هم همراه شدن با توفیق الهی است که قطعاً شامل احوال همه ی بندگان نخواهد بود و تابع رضایت الهی است.
اولاً باید مراقب بود که علم و درس آدمی باعث گمراهی نگردد. آن جا گفته اند: «علم، خودش بالاترین حجاب معرفت است». منظور، همین است و گاهی:

بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغ است دست راهزن

و ثانیاً باید مراقب بود که آدمی، عالم بی عمل و عامل بی علم نگردد که چون زنبوری بی عسل و درخت بی بار است. چه خوب است که از علم در جهت مثبت و خیر و نیکی استفاده شود. و چه خوش سرود حضرت مولانا، آن جا که فرمود:

ای دهنده ی عقل ها! فریاد رس
گرنخواهی تو، نخواهد هیچ کس
هم طلب از توست، هم آن بی تویی
ما که ایم؟ اوّل تویی، آخر تویی
هم بگو تو، هم تو بشنو، هم تو باش
ما یکی لاشیم یا چندین تلاش
ما زحرض و آز، خود را سوختیم
وین دعا را هم زتو آموختیم
چون دعامان امر کردی، ای عجاب
پس دعای خویش را کن مستجاب!


منبع: حدیث زندگی

پسرهایی که احساس شان را قایم می کنند

پسرهایی که خیلی متعصبانه و تنگ نظرانه به مردانگی نگاه می کنند، زیادی روی خشونت، برخورد سرد و شجاعت فیزیکی اصرار می کنند و این طوری ممکن است بخش هایی از وجودشان که می تواند حساس و حتی هوشمند باشد را کتمان و پنهان کنند. خیلی از پسرها احساسات شان را قایم می کنند. پسرها اغلب فکر می کنند برای دخترها خوب است که زودرنج و حساس باشند، اما پسرهای قوی این طوری نیستند. در نتیجه پسرها ممکن است کمتر همدلی نشان دهند و عاطفی باشند، کمتر حمایت و تشویق کنند و کمتر به آن چیزهایی که واقعاً احساس می کنند یا می خواهند که باشند نزدیک شوند. گریه کردن مانع این است که پسری به عنوان یک مرد قوی مورد پذیرش قرار بگیرد و به رسمیت شناخته شود. بنابراین یکی از اولین کارهایی که مردم انجام می دهند این است که به پسرها یاد بدهند گریه نکنند. بعضی از پسرها هوش و استعدادشان را پنهان می کنند. پسرها ممکن است ترجیح دهند در مدرسه خیلی خوب نباشند. چون فکر می کنند که آموختن و تکلیف شب انجام دادن کارهایی است که دخترها انجام می دهند. مثلاً پسرها(این موضوع به میزان زیادی به بافت و طبقه اجتماعی شان هم بستگی دارد) در مدرسه ناسازگاری نشان می دهند تا به اندازه کافی مرد به نظر برسند.

اگر پسری به خاطر عملکرد خوب تحصیلی جلوی همکلاسی ها مورد تشویق قرار بگیرد، ممکن است دست به کار ناشایستی بزند تا دوباره احترام آن ها را به خاطر مردانگی اش به دست آورد. پسرها ترحم و دلسوزی شان را خیلی خوب پنهان می کنند. پسرها در ترس از این زندگی می کنند که نکند به عنوان فردی لطیف و ملایم و بچه مثبت شناخته شوند. مثلاً دختری به طرف پسری می رود و از او می خواهد به برادر کوچکش کمک کند. اما پسرهای دیگر می گویند: "چه کار می کنی؟" بنابراین هم خود پسرها باید از چنین گروه هایی کنار بکشند و هم والدین به عنوان راهنما سعی کنند که آن ها را از این گروه ها دور کنند. به طوری که پسرها بتوانند آن چیزی را که واقعاً احساس می کنند کشف کنند و آن را انجام دهند. وگرنه آن ها این کارها را مقابل پسرهای دیگر انجام نمی دهند.


سواد احساسی

باید برای پسرهایی که احساسات شان را انکار می کنند تأسف خورد. مثلاً اگر آن ها ترس های طبیعی شان را تحقیر می کنند به خاطر این که ترس کاری مردانه نیست، زندگی احساسی خودشان را انکار یا خرد و نابود می کنند. در نتیجه ممکن است از نظر احساسی بی سواد و کم مایه شوند. یعنی این که نتوانند احساسات خودشان و دیگران را تشخیص دهند.

 

دو جزء مهم رابطه دوستی

رابطه دوستی یکی از روابط عام اجتماعی است که به نقش های اجتماعی وابسته نیست. دوستی دو نفر با هم به معنای مصاحبت اختیاری آنان با یکدیگر است؛ در حالی که به هم علاقه دارند. هر کس به اختیار خود دوست می گزیند و در میان انسان های بسیاری که با او در ارتباط هستند برخی از آنها را برای دوستی و مصاحبت انتخاب می کند.

اقسام دوستی

رابطه دوستی دو جزء مهم دارد: نخست محبت و دیگر مصاحبت پایدار. جزء دوم رفتاری است که فرد خود اتنخاب می کند و از این رو دارای ارزش اخلاقی مثبت یا منفی است. ولی جزء اول به خودی خود یک فعل ارادی نیست؛ محبت حالتی نفسانی است که به اختیار انسان محقق نمی شود ولی مقدمات تحقق آن اختیاری هستند. شناخت، مهم ترین مقدمه به وجود آمدن محبت است و تحصیل آن به اختیار انسان و افعال اختیاری او بستگی دارد.

مصاحبت دوستان با یکدیگر ریشه در محبت های متنوعی دارد. بر حسب تفاوت محبت ها، دوستی اقسامی می یابد.

محبت دو انسان به یکدیگر از سه حالت خارج نیست؛ بنابراین دوستی نیز سه قسم است:

1 - دو نفر ممکن است یکدیگر را دوست داشته باشند و از ملاقات و گفتگوی یکدیگر لذت ببرند و هیچ مطلوب دیگری را جستجو نکنند. به عبارت دیگر ممکن است مصاحبت دو نفر به غرض رسیدن به هیچ چیز دیگری جز لذتی که از مصاحبت با هم می برند نباشد.

لذت حاصل از مصاحبت می تواند ناشی از کمال باشد که دو دوست در هم می شناسند. خواه کمال، ظاهری باشد و خواه عقلی و معنوی، مانند: اخلاق نیکو به هر حال اگر التذاذ حاصل از این مصاحبت، مذموم باشد مصاحبت از نظر اخلاقی ارزش منفی خواهد داشت.

2 - ممکن است دوستی دو نفر برای رسیدن به لذتی نباشد که در نفس دوستی حاصل می شود؛ بلکه دوستی وسیله ای باشد که رسیدن به یک امر محبوب را ممکن می کند. در این رابطه دوستی جزء اول دوستی یعنی محبت اصیل نیست. با این حال همین محبت موجب اقدام به مصاحبت می شود. اگر غرض از مصاحبت رسیدن به مطلوبی همچون مال و جاه و علم باشد ارزش اخلاقی مصاحبت وابسته به غرضی است که فرد از کسب مال و جاه و علم دارد.

3 - نوع دیگری از دوستی وجود دارد که ناشی از محبت انسان به خداست. یکی از آثار محبت بنده به خداوند، محبت به دوستان خداست. اگر کسی را به سبب بندگی خدا و اخلاص و اعمال صالحش دوست داشته باشد دوستی او ادامه دوستی خداست و آن را حب فی اللَّه می خوانیم. مصاحبت فرد با کسی که او را برای خدا دوست دارد فعلی با ارزش اخلاقی مثبت است. دوستی به خاطر خدا بسیار ارزشمند است. به طوری که اگر کسی به خاطر خدا شخصی را دوست داشته باشد ولی آن شخص در واقع اهل آتش باشد، خداوند به این دوستی و محبت پاداش خواهد داد.

از امام باقر(ع) روایت شده است: لو ان رجلا احب رجلا للَّه لاثابه اللَّه علی حبه ایاه و ان کان المحبوب فی علم اللَّه من اهل النار و لو ان رجلا ابغض رجلا للَّه لا صابه اللَّه علی بغضه ایاه و ان کان المبغض فی علم اللَّه من اهل الجنه؛[1]

اگر کسی دیگری را برای خدا دوست داشته باشد خداوند او را برای دوستیش پاداش می دهد، حتی اگر محبوب او در علم خداوند اهل آتش باشد و اگر کسی را برای خدا دشمن دارد خداوند به او به سبب این دشمنی صواب می دهد، حتی اگر آن که دشمن داشته است در علم خدا اهل بهشت باشد.

به نظر می رسد این روایت و برخی دیگر از روایات، به جزء نخست دوستی، یعنی محبت اشاره دارند و علت این که به یک حالت قلبی و غیر اختیاری ثواب داده می شود این است که مقدمات محبت به وسیله اعمال اختیاری فراهم می شود.

جزء دوم دوستی یعنی مصاحبت با محبوب، عملی اختیاری است. بنابراین حتی اگر کسی در قلب خود محبت اهل معصیت و گمراهان را می یابد باید از دوستی با او بپرهیزد زیرا مصاحبت با او موجب گمراهی و هلاکت است. از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: والمرء علی دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل؛[2] آدمی بر دین دوست خود است پس همه باید بنگرند که با چه کسی دوستی می کنند.

قرآن کریم نیز بر این تأکید می کند: یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا* یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا* لقد اضلنی عن الذکر بعد اذجاءنی و کان الشیطان للانسان خذولا[3] و روزی است که ستمکار دست های خود را می گزد و می گوید ای کاش با پیامبر راهی را بر می گرفتم* ای وای کاش فلانی را دوست خود نگرفته بودم او بود که مرا به گمراهی کشانید پس از آن که قرآن به من رسیده بود و شیطان همواره خوار کننده انسان است.

انتخاب دوست باید با دقت و بررسی صورت پذیرد. نباید به سبب محبتی که در قلب خود می یابیم با کسی دوستی کنیم؛ بلکه نخست باید منشأ محبت را جستجو کرد و پس از اطمینان از الهی بودن آن محبت، رفتار و صلاحیت های فرد محبوب را بررسی نمود و در صورتی که او انسانی مؤمن و صالح بود با او دوستی کرد. اگر این گونه عمل شود دوستی پایداری پدید خواهد آمد.

از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است: من اتخذ اخا بعد حسن الاختبار دامت صحبته و تأکدت مودته؛[4] کسی که پس از بررسی دقیق کسی را دوست خود گیرد، مصاحبت آن دو دوام خواهد یافت و دوستی آنان محکم می شود.

ولی اگر برگزیدن دوست بدون بررسی باشد، منشأ فساد و گمراهی است.

امام علی فرمودند: من اتخذ اخا من غیر اختبار الجاه الاضطرار الی مرافقه الاشرار؛[5] کسی که بدون بررسی دوستی برگزیند اضطرار او را به همراهی با بدکاران وادار می کند.

دوست خوب و دوست بد

1. نشانه ها و شرایط دوست خوب

دوست خوب کسی است که در حرکت انسان به سوی کمال تأثیر مثبت داشته باشد. دوست خوب باید پیش از هر چیز انسانی مؤمن و صالح باشد. علاوه بر این در روایات شرایطی برای دوست خوب بیان شده است، امام صادق(ع) فرمودند: لا تکون الصداقه الا بحدودها فمن کانت فیه هذه الحدود ای شی منها فانسبه الی الصداقه: فاولها ان یکون سریرته و علانیته لک واحده و الثانیه ان یری زینک زینه و شینک شینه و الثالثه ان لا تغیره علیک ولایه و لا مال، و الرابعه ان لا یمنعک شیئا تناله مقدرته، و الخامسه و هی تجمع هذه الخصال ان لا یسلمک عند النکبات؛[6] دوستی مشروط به حدودی است کسی که او در این حدود یا بعضی از آن هست او را دوست خود قرار ده: اول آن که پنهان و آشکارش در نزد تو یکی باشد دوم آن که نیکوی (آبروی) تو را نیکوی خود و عیب (بی ابرویی) تو را عیب خود بداند سوم آن که هیچ مقام و مالی او را در برابر تو دگرگون نسازد، چهارم آن که از چیزی که توان آن را دارد برای تو فروگذار نکند و پنجم آن که همه این ویژگی ها را داشته باشد و تو را در بیچارگی رها نکند.

2. نشانه های دوست بد:

دوست بد کسی است که از نظر عقیده و اخلاق گمراه است یا انسان را از خدا و حرکت به سوی او غافل می سازد. در روایات دوستی برخی انسان ها منع شده است. با توجه به این روایات اوصاف دوست بد معلوم می شود.[7]

شایسته است که انسان مسلمان از دوستی با سه گروه بپرهیزد: بی پروا، احمق و دروغگو.

اما شخص بی پروا عمل خویش را نزد خود جلوه می دهد خوش دارد که مانند او باشی و در کار دین و معاد تو را یاری نمی دهد، نزدیکی با او جفا و سنگدلی است، رفت و آمد با او برایت ننگ است.

اما احمق او تو را به خیر و صواب راهنمایی نمی کند در باز داشتن بدی از تو به او امیدی نیست، حتی اگر بکوشد. بسا که سود تو را خواهد ولی به تو زیان رساند. پس مرگش بهتر از حیات و سکوتش بهتر از سخن گفتن و دوریش بهتر از نزدیکی است.

و اما دروغگو با او هیچ خوشی ای تو را گوارا نیست، سخن تو را نزد دیگران می برد و سخن دیگران را نزد تو می آورد. هر گاه سخنی را نقل کند آن را با چیزهای دیگر پر و بال دهد. چنان که حتی وقتی راست گوید تصدیق نمی شود. مردم را به دشمنی بر انگیزد و در سینه ها کینه رویاند. پس از خدا بترسید و مراقب خود باشید. روایت دیگری هم پنج گروه (دروغگو، فاسق، بخیل، احمق و تارک صله رحم) را شایسته دوستی نمی داند.

[7] . امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: ینبغی للمسلم این یجتنب مؤاخاه ثلاثه: الماجن و الحمق و الکذاب. فاما الماجن فیزین لک فعله و یحب ان تکون مثله، و لا یعینک علی امر دینک و معادک و مقاربته جفاه و قسوه و مدخله و مخرجه علیک عار و اما الاحمق فانه لا یشیر علیک بخیر و لا یرجی لصرف السوء عنک و لو اجهد نفسه و ربما اراد منفعتک فضرک فموته خیر من حیاته و سکوته خیر من نطقه و بعده خیر من قربه. و اما الکذاب فانه لا یهنئک معه عیش ینقل حدیثک و ینقل الیک الحدیث کلما افنی احدوثه مطها بأخری حتی انه یحدث بالصدق فلا یصدق و یغری بین الناس بالعداوه و ینبت الشحناء فی الصدور، فاتقوا اللَّه و انظروا لا نفسکم. المحجه البیضا، ج 3، ص 311.

[8] . احمل نفسک من اخیک عند صرمه علی الصله و عند صدوده علی اللطف والمقاربه و عند جموده علی البذل، و عند تباعده علی الدنو، و عند شدته علی اللین و عند جرمه علی العذر حتی کانک له عبد و کانه ذو نعمه علیک و ایاک ان تضع ذلک فی غیر موضعه او ان تفعله بغیر اهله. نهج البلاغه، الکتاب 31.


منابع:
[1] . المحجه البیضاء، ج 3، ص 292.

[2] . همان، ص 309.

[3] . فرقان، 29 - 27.

[4] . غرر الحکم و درر الکلم، ج 2، ص 695.

[5] . همان.

[6] . المحجه البیضاء، ج 3، ص 316.

[9] . لا تتخذن عدو صدیقک صدیقا فتعادی صدیقک. همان.

[10] . وامحض اخاک النصیحه حسنه کانت او قبیحه، و تجرع الغیظ فانی لم ار جرعه احلی منها عاقبه و لا الذ مغتبه، و لن لمن غالظک فانه یوشک ان یلین لک. همان.

[11] . عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شره بالانعام علیه. نهج البلاغه، قصار الحکم، 158.

[12] . لا یکون الصدیق صدیقا حتی یحفظ اخاه فی ثلاث: فی نکبته و غیبته و وفاته. همان، قصار الحکم، 134.

[13] . شرالاخوان من تکلف له. همان، قصار الحکم، 479.

[14] . و لا تضیعن حق اخیک اتکالا علی ما بینک و بینه فانه لیس لک باخ من اضعت حقه. همان، الکتاب 31.

امام رضا(ع) و آرزوی جوانان امروز

امام رضا (ع) کسی است که او را سلطان ایران و شاه خراسانش می‌خوانند، سلطانی باعظمت که پس از رحلتش، عظمت‌اش بیشتر و بیشتر نمایان شد و اکنون پس از گذشت بیش از هزار و دویست سال، همچنان همان سلطنت و عظمت را داراست.
یکی از بهترین توشه‌هایی که می‌توان در این مناسبت‌ها از زندگی امامان (ع) فرا گرفت، مرور بر اخلاقیات ایشان است که خوشبختانه، عالمان و محدثان شیعه، با عنایت به این مهم، در حد توان، به ثبت لحظات حساس زندگی آنان و فرمایشاتشان در این عرصه پرداخته‌اند. در این یادداشت کوتاه به‌مناسبت، اشارتی به چند روایت اخلاقی در باره‌ی تواضع حضرت رضا علیه السلام خواهیم داشت.
زمانی که امام رضا (ع)‌به عنوان ولیعهد در خراسان زندگی می‌کرد، موقعیت سیاسی مهمی داشت و مورد احترام خاص و عام بود. ایشان به عنوان جانشین خلیفه‌ی وقت شناخته می‌شد و طبیعی بود که مردم، به آن حضرت احترام می‌گذاشتند.
این علاوه بر آن بود که عظمت حضرت، تنها به دلیل عنوان ولایتعهدی نبود به طور معمول در چشم مردم اعتباری دارد، بلکه به عنوان سرآمد خاندان پیامبر (ص) و بزرگ سادات و امامی عالم از میان اهل بیت، این موقعیت را داشت که در هر لحظه می‌توانست صدها بلکه هزاران نفر را در اطراف خود گرد آورد. مردم او را زبده‌ترین فردی می‌دانستند که از نسل رسول اکرم (ص) باقی مانده است. شاهدش، همان اتفاقی است که در وقت ورود به شهر نیشابور رخ داد، و عالم و عامی برای دیدن حضرتش صف کشیدند و قلم به دست نشسته و ایستاده منتظر بودند روایتی از زبان حضرت بشنوند، و شاهد دیگرش آن که قرن‌ها پس از رحلت آن بزرگوار، خراسانیان شیعه وسنی از عالم و عامی به زیارتش می‌شتافتند.
اما همین امام، با این اعتبار دینی و اجتماعی و سیاسی، بنا به روایتی که ابن شهر آشوب، نویسنده‌ی مشهور شیعه در قرن ششم به نقل از یعقوب بن اسحاق نوبختی روایت کرده است به گونه ای وارد حمام نیشابور شد که حاضران متوجه نشدند آن حضرت دارای چنان مقامی است.
ابن شهر آشوب می‌نویسد: حضرت رضا علیه السلام وارد حمام شد. یکی از کسانی که حاضر بود - و ایشان را نمی‌شناخت - از آن حضرت خواست تا دلاکی او را کرده، به اصطلاح امروزه پشت او را کیسه بکشد.حضرت درخواست او را پذیرفت و مشغول کار شد. برخی که امام را می‌شناختند آن مرد را در باره‌ی امام رضا (ع) آگاه کردند و او مشغول عذرخواهی شد با این حال امام به او آرامش داده و همچنان به دلاکی او مشغول بود (مناقب ابن شهرآشوب: 2/412).
این رویه‌ی همه‌ی چهره‌های برجسته‌ی خاندان پیامبر(ص) بود. در روایتی آمده است که در وقتی که امام صادق علیه السلام وارد حمام شد، صاحب حمام، ، از آن حضرت پرسید: اجازه می‌دهید حمام را برای شما خلوت کنم؟ حضرت فرمود: نیازی به این کار نیست. مؤمن سبک‌تر از این چیزهاست (مستدرک سفینة البحار: 2/433).
این رفتار امام رضا علیه السلام است که پست مهم سیاسی هم دارد و از مقام معنوی بالایی هم برخوردار است که یک نمونه‌ی آن را در نقل زیر می‌توان مشاهده کرد:
شیخ صدوق در روایتی نقل کرده است که وقتی حضرت رضا (ع) وارد حمامی شدند که در زمان ایشان به حمام الرضا شهرت داشت، آن اندازه عزیز بود که پس از غسل آن حضرت در آن حمام و اقامه‌ی نماز ظهر و بیرون رفتن از انجا، مردم به حمام رفته از آن آب بهره می‌گرفتند (مسند الامام الرضا - ع - 1/57)
از امام رضا علیه السلام در باره‌ی تواضع و حد آن پرسش شد. حضرت فرمود: تواضع مراتبی دارد. از جمله آن که انسان قدر و منزلت و اندازه خود را بشناسد و همان جا و در همان حد متوقع باشد، آن هم با قلب سلیم و آرام. رفتارش هم با دیگران آن چنان باشد که دوست دارد چنان با او رفتار کنند. اگر بدی هم دید با نیکی پاسخ دهد. خشمش را هم بتواند رام خویش سازد. از دیگران هم درگذرد. و البته خداوند نیکوکاران را دوست دارد (مسند الامام الرضا - ع - 1/273).
این که امام تأکید دارد رفتارش با قلب سلیم باشد، شاید به این معناست که مبادا انسان وقتی تواضع می‌کند در این باره به خودش فشار بیاورد. این فشار خود یک حس طلبکاری در انسان پدید می‌آورد و فکر می‌کند اگر فلان جا تواضع کرده، این جا دیگر وقت تکبّر فرا رسیده است. تواضع ریاکارانه هیچ ارزشی ندارد.
امام رضا (ع) برخوردهای مشاجره‌آمیز را که از سر خودخواهی و بزرگ‌بینی است مردود دانست و فرمود چنین رفتارهایی سبب برآمدن غرور و از میان رفتن عزّت انسانی می‌شود (امالی الطوسی: 2/96).این را هم بیفزاییم که اگر ساده‌زیستی و انزوا ـ که گاه با تواضع اشتباه گرفته می‌شود ـ بوی تصوف بدهد، مورد انکار ائمه اطهار (ع) قرار می‌گیرد. به همین دلیل گاه روایاتی دیده می‌شود که ائمه در دوره‌های خاصی لباس‌های شیک می‌پوشیدند. اما به طور طبیعی تواضع و ساده‌زیستی یک اصل بود.
معمر بن خلاد می‌گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که فرمود: به خدا سوگند اگر بر سر کار آیم، غذای ساده خواهم خورد و لباس ساده و خشن خواهم پوشید. آن گاه حضرت به این وصیت پیامبر (ص) به ابوذر استناد کردند که حضرت به وی فرمود: من لباس زمخت می‌پوشم و روی زمین می‌نشینم و انگشتانم را می‌لیسم و بدون زین سوار بر الاغ می‌شوم و کسی را هم پشت سرم سوار می‌کنم. آن گاه فرمود: ای اباذر! البس الخشن من الباس و الصفیق من الثیاب لئلا یجد الفخر فیک مَسلکا. این ابوذر! لباس زمخت و ساده بپوش تا فخرفروشی در تو راه نیابد. (مکارم الاخلاق: 131).
ابراهیم بن عباس در باره اخلاقیات امام رضا علیه السلام می‌گوید: زمانی که حضرت خلوت می‌کرد و سفره‌ی غذا پهن می‌شد تمامی خدمتکاران را بر سر سفره می‌نشاند و با آنان غذا می‌خورد. (مسند الامام الرضا علیه السلام: 1/45). دیگری نقل می‌کند که در مسیر خراسان که بودیم سفره پهن شد و حضرت خدمتکاران سودانی را هم بر سر سفره نشاند. من اعتراض کردم. حضرت فرمود: خدای ما یکی است. مادر و پدر ما هم یکی است و پاداش به اعمال ما خواهد بود. (روضة الکافی: 230).
البته امام نظیف بیرون می‌آمد و چنان نبود که هیچ گاه از لباس تمیز و شیک استفاده نکند. ابوعباد گوید: امام در تابستان روی حصیر می‌نشست و در زمستان روی پوست و لباس زمخت می‌پوشید و وقتی در برابر مردم ظاهر می‌شد لباس تمیز و شیک داشت. (عیون اخبار الرضا علیه السلام : 2/178).
برای جوانان این مرز و بوم داشتن این آرزو که امیران و حاکمانشان تواضع بورزند و از سر تواضع با توده‌ها همراه باشند و در اداره‌ی امور انتقاد دیگران را بشنوند و عنداللزوم به مشورت بنشینند و پیران باتجربه را حرمت نهند و دست از تکبر و خودخواهی و غرور بردارند و از گذشتگان عبرت گیرند، عیب نیست.این درسی است که می‌توان و باید از امام رضا (ع) آموخت، امامی که او را سلطان ایران و شاه خراسانش خوانند، سلطانی با عظمت که پس از رحلتش، به عکس دیگر سلاطین، عظمت‌اش بیشتر و بیشتر نمایان شد و اکنون پس از گذشت بیش از هزار و دویست سال، همچنان همان عظمت را داراست.


نویسنده :رسول جعفریان

سفارش ‎های پیامبر(ص) به جوانان

به دنبال صدور فرمان الهی بر اطاعت از والدین، امامان(ع) دستورات فراوانی به یاران خود داده‎اند که بر شمردن همه آن‎ ها، بدون شک در این نوشتار کوتاه نمی ‎گنجد؛ اما از این توصیه ‎ها به اهمیت این امر انسانی پی می ‎بریم.
1. نیکی و احسان به پدر و مادر در نظر پیامبر(ص) و معصومین(ع) آن قدر مهمّ است که هرگز آن را به پدر و مادر مسلمان محدود نکرده‎اند. زکریا بن ابراهیم گوید: من نصرانی بودم، پس از اسلام آوردن، در سالی که به حجّ مشرّف شده بودم، بر امام صادق(ع) وارد شدم. به حضرت عرض کردم: پدر و مادرم نصرانی هستند و مادرم بینایی خود را از دست داده است آیا با آن ها هم غذا شوم؟ حضرت فرمود: آیا گوشت خوک هم می‎ خورید؟ عرض کردم: نه، نزدیک آن هم نمی ‎شوند. فرمود: اشکالی ندارد، اما نسبت به مادرت بسیار نیکی کن.[1] همین دستور از امام صادق(ع) و خدمت و نیکی او به مادر، سبب شد که مادرش به اسلام روی آورده و مسلمان شود.
2. امام جعفر صادق(ع) فرمود: هر که دوست دارد خداوند مرگ و جان کندن را بر او آسان کند، به خویشان خود رسیدگی و به پدر و مادر خود نیکی کند؛ پس اگر چنین بود، خداوند سکرات مرگ را بر او آسان می‎ کند و هیچ گاه در دنیا فقر و پریشانی به او نخواهد رسید.[2]
3. ابراهیم بن شعیب گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: پدرم سالخورده و بسیار ضعیف شده است و هر گاه قصد بیرون رفتن دارد، او را به دوش گرفته، بیرون می ‎بریم. حضرت فرمود: اگر می ‎توانی خودت شخصاً این کار را بر عهده بگیری، چنین کن و با دست خود بر او نیز لقمه بگیرد و به دهانش بگذار که فردا بهشت برای تو خواهد بود.[3]

4. با توجه به آیات و روایات و احادیث اسلامی، علمای اخلاق در کتاب‎ های خود، بخشی از به حقوق والدین اختصاص داده و مسلمانان را نسبت به کار زشت و ناپسند بر حذر داشته‎اند؛ چرا که اذیت و آزار پدر و مادر، از گناهانی است که خداوند به سختی از آن می ‎گذرد؛ بلکه امام صادق(ع) می ‎فرماید: فلیعمل العاق ما یشاء أن یعمل، فلن یدخل الجنة؛[4] عاق والدین هر چه می ‎خواهد انجام دهد که هرگز وارد بهشت نخواهد شد. از این رو می ‎بینیم پیامبر(ص) با توجه به علاقه شدیدی که به جوان داشت، چون می‎ دانست نتیجه بی ‎احترامی جز ضرر و زیان در دنیا و آخرت نیست، بسیار تلاش می‎ کردند تا جوانان گرفتار را از این مشکل نجات دهند. اینک به دو نمونه زیر دقت فرمایید:
الف. به رسول خدا(ص) خبر رسید که جوانی از مسلمانان در حال جان کند است. حضرت بی‎ درنگ کنار بسترش آمده، او را تلقین نمود و فرموده: بگو لا الهَ إلَّا الله. اما زبان او گرفت و نتوانست این جمله را بگوید. پیامبر(ص) آن را چند بار برای او تکرار کرد، اما هم چنان زبانش بند آمده بود و توانایی گفتن آن جمله را نداشت. پیامبر(ص) به حاضران فرمود: آیا این جوان مادر دارد؟ یکی از بانوان که در آن جا بود، گفت: آری، من مادرش هستم. مادر گفت: حدود شش سال است که با او سخن نگفته‎ام.

پیامبر فرمود: آیا اکنون از پسرت راضی می‎ شوی؟ مادر گفت:؛ خداوند به رضای تو ای رسول خدا از او راضی گردد. آن گاه رسول خدا(ص) به جوان فرمود: بگو: لا إلهَ إلَّا الله. این جا بود که جوان زبانش باز شد و با کمال صراحت این جمله را بر زبان آورد. پیامبر(ص) فرمود: حال چه می ‎بینی؟ جوان گفت: مرد سیاه چهره زشت رویی را می ‎نگرم که لباس چرکین بر تن دارد و بوی تعفن از او به مشام می ‎رسد، بالای سر من آمده تا محل عبور نفسم را در حلقم بگیرد و مرا خفه کند. پیامبر فرمود: بگو: یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر، إقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر إنک أنت الغفور الرّحیم؛ ای خداوندی که عمل اندک را می‎ پذیری و از گناه بسیار می‎ گذری، از من عمل نیک اندک را بپذیر و گناه بسیارم را ببخش، همانا تو آمرزنده مهربان هستی. جوان این دعا را خواند. پیامبر فرمود: حال چه می‎ بینی؟ جوان گفت: می ‎بینم که آن شخص بد بو و سیاه چهره از کنارم رفت و به جای او، مردی زیبا و خوش بو و خوش لباس به بالین من آمده است. پیامبر فرمود: این دعا را تکرار کن. جوان آن را تکرار کرد. آن گاه پیامبر(ص) فرمود: حال چه می ‎بینی؟ جوان گفت: آن جوان خوش سیما را می ‎بینم که از من پرستاری می ‎کند و این جمله را گفت و از دنیا رفت.[5]
ب. شبی، امیر مؤمنان(ع) و فرزندش امام حسن(ع) در کنار کعبه به عبادت و راز و نیاز مشغول بودند. ناگاه حضرت ناله دلخراشی شنید. دانست که شخص دردمندی با سوز و گداز در کنار کعبه دعا می ‎کند و با گریه و زاری خواسته‎اش را از خدا می‎ طلبد. حضرت علی(ع) به امام حسن(ع) فرمود: نزد این مناجات کننده برو و ببین کیست. او را نزد من بیاور. امام حسن(ع) نزد او رفت؛ دید جوانی بسیار غمگین با آهی پر سوز و جانکاه مشغول مناجات است. فرمود: ای جوان، امیر مؤمنان(ع) می ‎خواهد تو را ببیند، دعوتش را اجابت کن. جوان لنگ لنگان با اشتیاق فراوان به حضور علی(ع) آمد. علی فرمود: چه حاجتی داری؟ جوان گفت: حقیقت این است که من به پدرم آزار رساندم؛ او مرا نفرین کرده و اکنون نصف بدنم فلج شده است. امام علی(ع) فرمود: چه آزاری به پدرت رسانده‎ای؟ جوان گفت: من جوانی عیاش و گنه کار بودم، پدرم مرا از گناه نهی می ‎کرد. من به حرف او گوش نمی‎ دادم بلکه بیش‎ تر گناه می ‎کردم تا این که روزی مرا در حال گناه دید؛ باز مرا نهی کرد و سرانجام من ناراحت شدم و چوبی برداشتم و به گونه‌ای او را زدم که بر زمین افتاد و با دلی شکسته برخاست و گفت: اکنون کنار کعبه می ‎روم و نفرینت می ‎کنم. او کنار کعبه رفت و نفرینم کرد.

نفرین او باعث شد نصف بدنم فلج گردد و در این هنگام آن قسمت از بدنش را به امام(ع) نشان داد و افزود: بسیار پشیمان شدم، نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاری از او معذرت خواهی کردم و گفتم: مرا ببخش و برایم دعا کن. پدرم مرا بخشید و حتی حاضر شد که با هم به کنار کعبه بیاییم و در همان نقطه‎ای که نفرین کرده بود دعا کند تا سلامتی خود را باز یابم. با هم به طرف مکه رهسپار شدیم؛ پدرم سوار بر شتر بود. در بیابان ناگاه مرغی از پشت سر، سنگی پراند که شتر رم کرد و پدرم از بالای شتر به زمین افتاد. به بالینش رفتم، دیدم که از دنیا رفته است. همان جا او را دفن کردم و اکنون خودم با حالی جگر سوز به این جا برای دعا آمده‎ام. امام علی(ع) فرمود: از این که پدرت با تو به طرف کعبه برای دعا در حق تو می ‎آمد معلوم می ‎شود که پدرت از تو راضی است. اکنون من در حق تو دعا می‎ کنم. امام بزرگوار در حق او دعا کرد و سپس دست ‎های مبارکش را به بدن آن جوان مالید و همان دم جوان سلامتی خود را باز یافت. سپس امام علی(ع) نزد پسرانش آمد و به آن‎ ها فرمود: علیکم ببر الوالدین؛[6] بر شما باد نیکی بر پدر و مادر.

پی نوشت ها:
[1]. ذرایع البیان، ج 1، ص 181.
[2]. سفینة البحار، ج 2، ص 687.
[3]. مجمع البیان، ج 6، ص 631.
[4]. همان، ص 686.
[5]. ذرایع البیان، ج 1، ص 188.
[6]. تذکرة الخواص، ص 146.