اگر از والدین پرسیده شود دوست دارند چگونه فرزندی داشته باشند، پاسخ بسیاری از آن ها مشترک خواهد بود و طبیعی است که همه می خواهند فرزندانی مسئولیت پذیر، مهربان، مبادی آداب، فرمانبر، دلسوز و علاقه مند به تحصیل داشته باشند. به عبارت دیگر هدف از تربیت فرزندان برای بسیاری از والدین واضح است اما مسیرهای دستیابی به هدف برای آنان نامشخص است.
آیا همین که بخواهیم فرزندان سالمی داشته باشیم برای رسیدن به هدف کافی است؟ چگونه است که به محض بزرگ شدن فرزندان، والدین زبان مشترک با آن ها را نمی یابند و بچه ها از والدین شکایت دارند که درک نمی شوند، چرا بیشتر اختلافات در زندگی مشترک به علت ناتوانی در گفت وگو کردن و نبود همدلی و خویشتن داری است؟
واقعیت این
است که بسیاری از ما نمی دانیم خصوصیات اخلاقی و رفتاری که داریم، ریشه در
دوران کودکی مان دارد و فرزندی که امروز تربیت می کنیم، تبدیل به بزرگسالی
با خصوصیات اخلاقی می شود که محصول شیوه تربیتی امروز ماست. به گفته
کارشناسان ۳ فضیلت اساسی شامل همدلی، وجدان و خویشتن داری
سنگ بنای اخلاق فرد را تشکیل می دهد و اگر والدین برای پرورش این فضیلت ها
از همان دوران کودکی سرمایه گذاری کنند، سلامت روانی و اخلاقی فرزندان خود
را تضمین خواهند کرد.
همدلی یعنی چه؟
اولین
تعریفی که از همدلی به ذهن می رسد، توان همراهی کردن با دیگران است اما
شاید ندانید که این واژه در روان شناسی مفهوم گسترده و پرعمقی دارد که به
تشریح نیاز دارد.
والدین
باید بدانند چگونه با کودک خود همدلی کنند و سپس آن را به وی آموزش بدهند.
مسعود هنربخش کارشناس ارشد روان شناسی بالینی و کارشناس مسئول دفتر پیشگیری
از آسیب های اجتماعی سازمان بهزیستی خراسان رضوی با بیان این مطلب به
خراسان می گوید: طبیعی است که ابتدا باید والدین توان همدلی کردن داشته
باشند و از والدینی که نسبت به رفتار و گفتار و برخورد با کودک آگاهی لازم
را ندارند نمی توان توقع داشت همدلی را در کودک خود پرورش دهند. بنابراین
بهتر است این طور شروع کنیم که همدلی کلید ورود به دنیای احساسی دیگران
است.همدلی باعث می شود، انسان ها تعهد خود را به یکدیگر بالا ببرند و
شکیبایی و صبرشان افزایش پیدا کند. قبل از ارائه ۳ راهکار برای پرورش همدلی
در کودکان بهتر است نگاهی به مراحل همدلی بیندازیم.
مراحل همدلی
به
طور کلی همدلی دارای ۵ محور است. در مرحله اول که «همدلی کلی» نام دارد،
کودک که نمی تواند بین خود و دنیای اطراف تمایز قائل شود، با شنیدن صدای
گریه، گریه می کند و با صدای خنده دیگری، می خندد. در مرحله بعد که «همدلی
خودمحورانه» است و از یک سالگی به بعد آغاز می شود، واکنش کودک به ناآرامی
دیگران کم کم آغاز می شود و کودک در این مرحله می فهمد ناراحتی دیگران،
ناراحتی او نیست. در سنین پیش از دبستان که «همدلی عاطفی » شکل می گیرد،
کودک می تواند بفهمد که احساسات وی با دیگران ممکن است متفاوت باشد و می
تواند در احساس دیگران شریک شود حتی اگر احساس آن ها را نداشته باشد.
در «مرحله
شناختی» که از حدود ۶ سالگی به بعد آغاز می شود، کودک می تواند مسائل را از
دید دیگران ببیند و تلاش می کند با رفتارهایی درک خود را از احساس دیگران
نشان دهد. در مرحله آخر که«همدلی انتزاعی» است و از ۱۲ سالگی به بعد شکل می
گیرد، کودک می تواند با افرادی که نمی بیند احساس همدلی کند.
پرورش همدلی در ۳ گام
اگر
والدین بتوانند در ۳ گام همدلی را در کودک خود پرورش دهند، قادر خواهند
بود کودکی مهربان و دلسوز تربیت کنند، در گام اول افزایش آگاهی کودکان نسبت
به احساسات خود، سپس افزایش آگاهی آنان نسبت به احساسات دیگران و در گام
سوم توانایی درک دیدگاه دیگران قرار دارد. اگر بخواهیم کودکی داشته باشیم
که نسبت به احساسات دیگران حساس باشد، باید در ابتدا بتواند احساسات خود را
تشخیص دهد.
مسعود هنربخش با اشاره به این که ترس، غم و خشم ۳ احساس بنیادی انسان است، تاکید می کند: اگر کودک این ۳ احساس بنیادی را تجربه نکند و از آن ها گذر نکند، نمی تواند به شادی و نشاط پایدار برسد.در واقع والدین آگاه و هوشمند این فرصت را برای کودک ایجاد می کنند که کودک این احساسات ناخوشایند را تجربه کند. به این معنا که وقتی کودک از احساس ترس، خشم و غم صحبت می کند آن را انکار نکنند و اجازه بدهند کودک آن را توضیح دهد یا آن را تجربه کند. اشتباه بسیاری از والدین این است که هرگز اجازه نمی دهند کودک این احساسات را تجربه کندو به این ترتیب فرصت همدلی با وی را از دست می دهند.بنابراین بهتر است برای افزایش آگاهی کودکان نسبت به احساساتشان سعی کنیم از احساسات کودک مطلع شویم و به حرف آن ها گوش کنیم.
وقتی والدین احساسات بچه ها را کم اهمیت جلوه می دهند، در واقع رابطه بین خود و آن ها را قطع می کنند. بیشتر والدین تلاش می کنند ناراحتی، ترس و یا خشم کودک خود را کم اهمیت جلوه دهند، از آن به سرعت گذر کنند تا مبادا این احساس در وی باقی بماند. در صورتی که احساس زودگذر است و کودک پس از تجربه، آن را پشت سر می گذارد.
والدین تصور می کنند بیان احساس نشانه ضعف است در صورتی که باید دانست نشانه توانمندی و کنترل هیجانات و احساس است. در گام بعدی باید به کودک کمک کنیم تا احساسات دیگران را درک کند اما درک دنیای دیگران بدون فراهم شدن زیرساخت های مورد نیاز امکان پذیر نیست.بنابراین لازم است کودکان صداقت احساسی را بیاموزند و مراحل ذکر شده را پشت سر گذاشته باشند.
درک احساسات دیگران با راهکارهایی قابل تحقق است. برای درک دیدگاه دیگران بهتر است گاهی نقش ها را عوض کنیم. مثلا از کودک بپرسیم«اگر جای فلانی بودی چه کار می کردی، چه احساسی داشتی»؟ این تغییر نقش به کودک کمک می کند دریابد دیگران چه احساساتی را تجربه می کنند. از طرف دیگر نقش انضباطی والدین هم بسیار مهم است.
این که
وقتی کودک کار اشتباهی می کند توجهش را جلب کنیم و به او بگوییم «کاری که
تو کردی، دوستت را ناراحت کرد. اگر خودت بودی چه کار می کردی، چه احساسی
داشتی» کودک به هنگام انجام رفتار نامهربانانه یا نادرست باید بداند رفتارش
چه تاثیری روی دیگران می گذارد. چرا رفتارش پذیرفته شده نیست و باید با
پیامد رفتارش رو به رو شود. والدین باید نارضایتی خود را از رفتار نادرست
کودک اعلام کنند. دلیل بیاورند و مطمئن شوند که کودک دلیل نارضایتی آن ها
را متوجه شده و چرا رفتار وی تایید نشده است.
بهترین زمان برای همدلی با کودک
خوب
است والدین بدانند که بهترین زمان برای ارتباط با کودک زمانی است که وی
احساس ناخوشایندی را تجربه می کند اما بیشتر والدین این فرصت طلایی را از
دست می دهند. مسعود هنربخش کارشناس ارشد روان شناسی بالینی ضمن بیان این
مطلب به خراسان می گوید: کودکان به هنگام تجربه احساسات ناخوشایند به حمایت
والدین نیاز دارند و همدلی همان چیزی است که به آن ها کمک می کند. والدین
باید بدانند داشتن احساس خوب به معنای تجربه نکردن احساسات بد نیست بلکه تا
زمانی که کودک خود احساسات ناخوشایند را تجربه نکرده است نمی تواند
احساسات خوب را تجربه کند و این اشتباهی است که بسیاری از والدین مرتکب می
شوند.
نویسنده: عظیمی مروی
هر دوی شما به میهمانی رفته اید. او مثل همیشه زیبا و جذاب است. شما هم از این که همسری زیبا دارید، مغرور و هیجان زده هستید. همه چیز به خوبی در حال پیش رفته که ناگهان فرد خود نمایی که خودش را شبیه هنر پیشه ها در آورده از میان جمعیت رد شده و سر میز شما توقف می کند. همسر شما نگاهی به بالا کرده و از این که نامزد پیشین خودش را می بیند، جا می خورد. هنگامی که او شما را به آن شخص محترم معرفی می کند، تلاش می کنید به لبخند زدنتان در حالی که با او خوش و بش می کنید، ادامه دهید. در حالی که شما بی هدف نشسته اید و آن دو به رد و بدل کردن سخنان دوستانه خود ادامه میدهند، خون شما تا حدی بجوش می آید و هر لحظه امکان دارد منجر به آن شود که شما او را گرفته و بروی میز دسر پرتاب کنید. خلاصه این که حضور وی باعث میشود شما کنترل خود را از دست بدهید.
به نظر آشنا می رسد؟ سناریوی فوق یکی از هزاران مواردی است که حسادت را ترسیم و توصیف می کند. یک احساس طبیعی که ما هرازگاهی به طور غریزی آن را تجربه می کنیم. همانند خشونت و پارانوئید، حسادت نیز می تواند درجات گوناگونی از شدت را دارا باشد. صحنه مذکور می تواند سبب آن گردد که شما از حضور نامزد پیشین همسر خود کاملا خونسرد برخورد کنید و یا آن که وارد یک جدال تمام عیار با او شوید. در ضمن ممکن است همسر خود را به جهت این که به سلام و احوالپرسی نامزد قبلی خود پاسخ داده، متهم به هرزگی کنید. برای برخی از افراد حسادت یک معضل مهم محسوب می گردد که هر گاه بدون درمان رها شود می تواند شکافی همیشگی بین شما و همسرتان ایجاد کند و اثری منفی بر روابط آتی شما خواهد گذاشت. خوشبختانه حسادت قابل کنترل می باشد.
حسادت چیست؟
مفهوم تحت الفظی حسادت این است: حسادت به میل مفرط به دارایی ها و جایگاه شخصی دیگر اطلاق می گردد. اما در ارتباط با مسایل اجتماعی سبب می گردد فردی به شریک زندگیش نسبت به ارتباط با اشخاص خاص و نوع پوشش و مکان هایی که رفت و آمد می کند مشکوک گردیده و احساس خطر کند.
درجات میزان حسادت:
حسادت ظریف حسادت همیشه درخور مفهوم منفی خود نمی باشد. گذشته از آن بد گمان گشتن مردان نسبت به همسرشان(و بالعکس)، امری عادی می باشد. حسادت به دلیل مواردی هم چون صحبت در مورد محاسن زنان دیگر و یا تماشای عکس یک مرد خوش تیپ در مجله سینمایی، نمونه های ظریفی هستند که نشان می دهند چگونه پاره ای از حسادت ها بی ضرر بوده و کاملا یک واکنش طبیعی بشمار می روند. حسادت سالم گاهی شما هنگامی که با دوستان خود بیرون میروید، یکی از آن ها شروع به تعریف از نامزد شما نموده و یا با او با چرب زبانی صحبت می کند و در این شرایط شما دچار احساس حسادت نسبت به او شده اید. این گونه موارد نیز بخشی از یک ارتباط سالم می باشد. در بیشتر اوقات فرد تنها مراقب سلامتی و در اندیشه خیر و صلاح و خوشبختی همسر خود می باشد که همسرش نیز آن را ارج می نهد. حتی عدم توجه شما می تواند به منزله توهین به او قلمداد گردد. حسادت مفرط و وسواس گونه مشکل زمانی ایجاد می شود که خشونت و سلطه جویی با حسادت همراه می گردد. هنگامی که شما به آن مرحله برسید، به طرز افراط آمیز و وسواس گونه ای نسبت به وفادار بودن و صداقت وی دچار تردید شده و از آن خشمناک می گردید. حتی ممکن است متوصل به زور و برخورد فیزیکی شوید. شما تا حدی کم طاقت هستید که او نمی تواند حتی به مرد یا زن دیگری نظر بیافکند و از کنار شما زمانی که هردو بیرون هستید تکان بخورد. از او می خواهید که همیشه از محل حضور خودش شما را مطلع گرداند و تنها بردن نام مرد یا زنی دیگر، شما را بی نهایت غضب ناک می گرداند.
منشاء حسادت:
امکان دارد شما این رفتار را بواسطه تجاب پیشین خود با افراد مختلف کسب کرده باشید. اگر در گذشته مورد خیانت قرار گرفته باشید این امکان وجود دارد سبب آن شود که از بیم تکرار آن بیشتر او را تحت کنترل، نظارت و سلطه گری قرار دهید. حتی در زمانیکه دلیلی برای شک و تردید به او وجود ندارد شما به طور فزاینده ای از ادامه ارتباط با وی مایوس می شوید و می خواهید به هر قیمتی که شده از موقعیت های خطرناک، پنهان و بالقوه اجتناب ورزید. هم چنین امکان دارد شما فردی باشید که در گذشته وفادار نبوده و خیانت کرده باشید و به قصد پرهیز از آن که نکند چنین امری برای خودتان اتفاق بیافتد وسواس بخرج داده و می خواهید مطمئن شوید که تنها فرد مورد علاقه وی هستید. اما حسادت اغلب حاصل عدم اعتماد بنفس و عزت نفس خود شخص می باشد. امکان دارد شما احساس کنید به قدر کفایت لایق و مناسب وی نیستید و تنها از روی اتفاق، شانس و تقدیر با همدیگر ازدواج نمودید. اغلب دیگران خوش سیما تر وزیبا تر از خودتان بنظر می رسند و این احساس، تهدیدی برای شما محسوب می گردد. مشاهده وی در حال ارتباط با مردان(یا زنان) دیگر، این احساس را در شما بوجود می اورد که نکند از دست شما ربوده شود. هرگاه زمان اندکی با او باشید ممکن است از رابطه نزدیک و صمیمی وی با دوستانش آزرده خاطر گردید، افرادی که او در تمام طول زندگی خود با آن ها آشنایی داشته است.
چرا حسادت خطرناک است؟
حسادت در مورد اشخاصی که قادر به کنترل آن نمی باشند، برای ارتباطشان مضر و زیان آور است. چون سبب از میان رفتن عاملی می گردد که دو نفر را به هم پیوند می دهد: اعتماد. هر گاه به نامزد و یا همسر خود بگویید که وی اجازه ندارد با همکار مرد خود ناهار بخورد مثل آن است که بگویید به او اعتماد ندارید(مگر آن که به علتی اعتماد شما به وی سلب شده باشد). اگر نیاز به اعمال محدودیت های بسیاری پیدا کنید، آیا لازم است که حتما" همیشه در کنارش قرار داشته باشید؟ حسادت هم چنین از کیفیت زمانی که با همدیگر هستید می کاهد بطوری که بی تردید منجر به نزاع و مشاجره های متعددی خواهد شد تا جایی که شما تنها بر روی خصوصیات منفی یکدیگر تمرکز می کنید. از آن گذشته اکثر وقتتان صرف این فکر احمقانه که ممکن است او به شما خیانت کند، خواهد شد. پیش از آن که متوجه گردید، بخش اعظمی از ارتباطتان صرف اتفاقاتی که ممکن است بیافتد می گردد تا صرف اتفاقاتی که واقعا" در حال افتادن است. هر اندازه ارتباط پیشرفت می کند کنترل حسادت دشوار تر می شود. بنابراین اگر شما به مرحله خطرناکی رسیده اید زمان آن فرا رسیده که هر چه سریع تر یاری بطلبید.
بیاموزید خود را کنترل کنید:
در این بخش ۵ راه حل برای تحت مهارکردن حسادت پیش از آن که کنترل خود را از بدهید و کاری انجام دهید که بعد افسوس بخورید، ارائه شده:
۱) از تجارب گذشته درس بگیرید. ببینید که رفتارتان چگونه بر روابط گذشته یتان تاثیر گذاشته و از آن بهره بگیرید تا به شما کمک کند بهتر عمل کنید. شما خیلی زود پی خواهید برد که این کج خلقی ها موجب مشکلات زندگی عشقی شما می باشند. بدانید دلخور شدن بی دلیل از دست او، کمکی به بهبودی وضعیت زندگی شما نخواهد کرد.
۲) با واقعیت برخورد کنید. به موضوعی که در واقع در حال اتفاق افتادن است تمرکز کنید. نه آن چه شما می پندارید در حال اتفاق افتادن می باشد. چون به مرور زمان احتمال دارد در تشخیص واقعیت از توهم و خیال دچار مشکل گردید. شما هم نمی خواهید که روابط عالی خود را بر سر مسایلی که هیچ گاه در واقعیت اتفاق نیفتاده تباه کنید. به تخیل و تصورات خود اجازه ندهید به شما امر کند که او چگونه فردی است.
۳) خود را محترم بشمارید: آگاه باشید که او به دلیلی شما را برگزیده و هیچ احتیاجی ندارد در جای دیگری به سادگی وسوسه شود. به خاطر داشته باشید که شما به همان اندازه افرادی که نسبت به آن ها احساس خطر می کنید، شایسته هستید.
۴) از عقیده دیگران سود ببرید: از یک دوست بخواهید که رفتار شما را نسبت به
همسرتان زیر نظر بگیرد. ممکن است با بهره گیری از نقطه نظر یک شخص بی طرف
کاملا به حد و حدود اعمال و کردارتان پی ببرید.
۵) برخی قوانین را از همان ابتدا وضع کنید
تلاش کنید چند راهبرد کلی وضع کنید که چه چیز مقبول و مورد پسند شما است و
چه چیز نیست. با این کار هر دوی شما توجیهی برای خشم و ناراحتی خود در
زمانی که هر کدام از شما رفتاری ناشایست و نامناسب داشته باشد، خواهید
داشت.
در آستانه
هر سال نو، بسیاری از مردم تصمیم میگیرند که در رفتار و عادتهای خود
تغییر به وجود آورند و هر سال، اغلب این تصمیمات عملی نمیشود. این امر به
دلیل کمبود تمایل یا علاقه افراد به یک زندگی بهتر نیست بلکه به خاطر این
واقعیت است که تغییر، کار پیچیده و دشواری است. عادتهای ما با شخصیت و
وجودمان عجین میشوند و ما به طور خودکار و بیاراده آنها را انجام
میدهیم. در نتیجه، تغییر دادن آنها به تلاش مستمری نیاز دارد تا یک عادت
تازه در وجود ما شکل بگیرد و پایدار گردد. این مقاله به شما کمک میکند تا
انتظارات، نگرشها و روشهای خود در مورد تغییر را به نحوی اصلاح کنید که
به نتایج ماندگار و پایداری دست یابید.
به «هدفها» فکر کنید نه «تصمیمها»
اغلب
افراد تصمیمهایی که میگیرند را نصبالعین خود ساخته و خود را مصمم به
اجرای آنها نشان میدهند در حالی که هدفگذاری، شیوه و تاکتیک بهتری است.
ممکن است این پرسش به ذهنتان برسد که چه تفاوتی بین این دو وجود دارد؟
افراد وقتی تصمیم به تغییر میگیرند معمولاً رویکردشان نسبت به تغییر
همراه با نگرش است: «از حالا به بعد، دیگر ] نام رفتاری که میخواهید تغییر
دهید را بگذارید [ را انجام نمیدهم.» مشکلی که در این رویکرد وجود دارد
این است که پس از یکی دوبار ناکامی، احساس نوعی شکست در افراد به وجود
میآید و آنها را به سوی رها کردن تمام تلاشها و بازگشت به الگوهای
رفتاری پیشین سوق میدهد. امّا با هدف گذاری، فرد فعالیت در جهت رسیدن به
رفتار مطلوب را نشانه میگیرد. تفاوت کلیدی در این است که فردی که برای
رسیدن به یک هدف تلاش میکند انتظار ندارد که از همان لحظه اول به آن برسد و
از هر پیشرفتی که در راه رسیدن به هدف به دست میآورد خوشحال میشود و
انگیزه و غرور، او را در مسیری که در پیش گرفته به پیش میبرد.
ایدههای زیر میتواند به برآورده شدن «هدفهای سال نو» شما کمک کند:
یادتان
باشد که این یک فرایند است: انتظار داشته باشید که گام به گام به هدف
نزدیک شوید. بدین ترتیب اگر نتیجه مطلوب فوراً به دست نیامد، دلسرد
نمیشوید.
یک برنامه تدریجی برای خود در نظر بگیرید: در هدفگذاری برای
یک رفتار جدید، برنامهای تدریجی در نظر بگیرید. برای مثال، به جای این که
بگوئید «من هر روز به باشگاه ورزشی خواهم رفت»، ابتدا طوری برنامهریزی
کنید که مثلاً هر چهارشنبه به آنجا بروید و سپس به تدریج بر تعداد روزها
بیافزائید.
موفقیت را در دسترس خود قرار دهید: از ابتدا هدفهای کوچک و
دستیافتنی برای خودتان قرار دهید و پس از تکمیل هر مرحله، هدف بعدی را
کمی دورتر در نظر بگیرید. به این ترتیب، شما ضمن این که به تدریج به سمت
هدف نهایی حرکت خواهید کرد به «موفقیتهای» زیادی در طول راه دست خواهید
یافت. بسیاری از مردم انتظار دارند که یک شبه به هدف نهایی دست یابند و چون
معمولاً این کار امکان پذیر نیست پس از مدتی، احساس شکست و ناکامی به
سراغشان میآید.
هدفهای ماهانه داشته باشید
حتماً شما هم مثل بقیه
مردم می خواهید چند تغییر در زندگی خود به وجود میآورید. در این صورت، هر
ماه به سراغ یکی از آنها بروید. بدین ترتیب، 1) میتوانید تمرکز بیشتری
روی هر کدام داشته باشید. 2) میتوانید هر ماه به یک ایده جدید خود را
متعهد نمائید و در نتیجه، این پیشرفت در تمام طول سال ادامه خواهد یافت و
تکامل شخصی، جزئی از شیوه زندگی شما خواهد شد. و 3) چون شکلگیری هر عادت
جدید معمولاً حدود 21 روز طول میکشد، زمان استراحت کافی قبل از پرداختن به
هدف بعدی را در اختیار خواهید داشت و از این بابت دچار استرس نخواهید شد.
برای پیشرفتهای خود پاداش در نظر بگیرید
تغییر
عادت کار دشواری است و گاهی با کمی کمک میتوان راحتتر آن را انجام داد.
(به یاد بیاورید که چگونه تشویقهای یک معلم، شوق فراگیری را در شما افزایش
داد.) با وجودی که رسیدن به هدف، خود پاداش بزرگی به همراه دارد امّا در
نظر گرفتن پاداشهای اضافی برای خودتان میتواند به شما در ادامه دادن مسیر
و حفظ انگیزه کمک کند، حتی اگر گاهی باعث شود که شما حس کنید به خاطر
آنها تلاش می کنید نه به خاطر دستیابی به هدف اصلی! شما به شیوههای زیر
میتوانید برای خودتان پاداش در نظر بگیرید:
کارگروهی: فردی را پیدا کنید که هدفهای شما را بشناسد و همدیگر را تشویق کنید، حتی اگر هدفهای متفاوتی داشته باشید.
پاداش برای موفقیتهای کوچک: هدف خود را به گامهای کوچک تقسیم کنید و برای تکمیل هر گام، پاداشی برای خود در نظر بگیرید.
تناسب
پاداشها با دستاوردها: پاداشها را مطابق و متناسب با دستاوردهای هر
مرحله در نظر بگیرید (مثلاً یک لباس ورزشی تازه برای هر 10 بار ورزش، و یا
یک قلم جدید پس از هر دو هفته خاطره نویسی.)
ترجمه: کلینیک الکترونیکی روانیار
منبع :"How to Make Lasting Changes For New Year", Elizabeth Scott, Dec. 19, 2006 .
http://Stress.about.com
تفکر مثبت و خوشبینی سازنده میتواند زندگی
شما را به طرز چشمگیری تغییر دهد اما در عین حال مجبور کردن خود برای
اندیشیدن به یک سبک خاص، ایده خوبی نیست. در اینجا این سوال پیش میآید که
چطور ما میتوانیم تفکرات خود را به سوی یک موضوع مثبت و انرژیبخش سوق
دهیم؟
در مقالهای جدید مزایای تفکر مثبت را برای شما میشماریم که به
طور خودکار شما را برای پیدا کردن نگاهی مثبت به زندگی تشویق میکند. در
این مقاله آمده است تفکر مثبت به شما کمک میکند:
1- با استرس مقابله
کنید: به خاطر داشته باشید که صاحبان تفکرات مثبت به جای مشکلات به
راهحلها نگاه میکنند. وقتی روی راهحلها متمرکز میشوید بدون شک
استرستان کمتر میشود.
2- به آرامش ذهنی برسید: مثبتاندیشی موجب
میشود به روی مثبت سکه زندگی توجه کنید. وقتی فردی به بخش مثبت زندگی فکر
میکند به آرامش ذهنی میرسد. افکار مثبت شما را آرام میکنند چون دیگر
محدود نیستید برای رسیدن به اهدافتان از روش حمله و خشونت استفاده کنید.
3-
روابط عمیقتر و سالمتری داشته باشید: آیا شما هم جذب افرادی که اندیشه
مثبت بیشتری دارند، نمیشوید؟ چرا انسانهایی که صاحب تفکر مثبت هستند
روابط عمیقتری با دیگران ایجاد میکنند و ارتباط گرفتن با آنها آسانتر
است.
4- برنامهریزی بهتری برای زندگی داشته باشید: وقتی ذهنتان از
افکار منفی و غیرضروری پاک شود، بیتردید افکارتان سازمانیافتهتر میشوند
که تاثیر این امر در فعالیتها و کارهای روزمره شما منعکس میشود. در
نهایت نیز حاصل مثبتاندیشی شما سازمانیافتگی بهتر فضا و محیط زندگیتان
است. وقتی مثبت میاندیشید، انرژی بیشتری دارید و کارهای خود را بهتر و
مرتبتر انجام میدهید. فردی که تفکر مثبت دارد کمتر دچار آشفتگی و
بیبرنامگی میشود.
5- بهتر به اهداف خود برسید: با تفکر مثبت شما روی
راهحل متمرکز میشوید و وقت و انرژی خود را صرف احساسات منفی نمیکنید.
حذف احساسات منفی انرژی تمرکز شما را روی کارهایتان افزایش داده و سریعتر
به هدفتان میرسید.
دوستی های قبل از ازدواج ضررها و زیان های فراوان اجتماعی نیز دارد که به نمونه هایی اشاره می شود:
1. رواج خودکشی
در خارج از کشور، این دوستی یا منجر به تجاوز به عنف می شود که پایان راه
آن خودکشی است وی ا محرومیت جنسی است در پسران که آخر خط آن نیز همان امری
است که در دختران رخ داده است. به این جهت آمار خودکشی غوغا می کند. «طبق
آمار آکادمی متخصصین بیماری های کودکان در آمریکا آمار خودکشی جوانان
آمریکایی در سنین 15 الی 19، 44٪ نسبت به سال 1970 افزایش یافته، طبق این
گزارش حدود شش هزار جوان یعنی به طور متوسط روزانه 15 نفر در سال 1984 دست
به خودکشی زده اند». (مجله خانوده، شماره 50، تیر 1364) «و در سال 2000 به
29 هزار، 350 مورد افزایش یافته است». (آمارها پرده بر می دارد، اصغر
جدائی، سازمان تبلیغات اسلامی، قم: ص 249) و تازه آمریکا مقام چهارم، در
خودکشی بعد از سوئیس و اطریش و کانادا را دارد. (مجله خانواده، شماره 51،
مرداد 1364) و در داخل کشور نیز کسانی که گرفتار دام دوستی های خیابانی شده
اند از تحصیلات بازمانده و با مرور زمان اسباب بدنامی و تباهی خویش را
فراهم آورده و دچار مشکلات عدیده شده اند، و بر اثر ضعف ایمان، چاره خویش
را در خودکشی دانسته اند، به نمونه هایی توجه کنید:
1. دختر خانم هفده ساله ای می نویسد: «من با تلفن با پسری آشنا شدم ... و
ایشان پیوسته به من وعده ازدواج می داد ... » این ازدواج سر نمی گیرد وی در
ادامه می نویسد: «من در زندگی شکست خورده ام و دیگر چاره ای جز خودشکی
ندارم، چون دیگر حاضر نیستم بعد از این کار، مهر هیچ پسری را در دل جای دهم
و همیشه در خود فرو رفته ام و از همه کس متنفرم، به هیچ یک از آن ها
اطمینان ندارم؛ همه آنها بی معنا هستند ... تحت تأثیر دوستان ناباب با آن
آقا آشنا شدم و عاقبت هم، چنان غرورم را شکست خورده یافتم که امروزه چاره
ای جز خودکشی برای خود نمی یابم». (تحلیلی تربیتی بر روابط دختر و پسر، علی
اصغر احمد، تهران: سازمان انجمن اولیاء و مربیان، 1378، ص 123)
2. دختر پانزده ساله ای در نامه خود می نویسد: «من دختری هستم که به علت
کمبود محبت در خانواده سال گذشته ناچار دست به خودکشی زدم (اما با کمک مادر
و پزشکان) از مرگ نجات پیدا کردم ... من در گذشته مرتکب اشتباه شده با
پسری دوست شدم که در همسایگی ما زندگی می کردند ... مادرم از زمانی که به
مسأله پی برده است در هر کاری سرزنشم می کنم». (همان)
از این نمونه ها در مجلات و کتاب ها فراوان داریم که نشان دهنده این است که
عشق های خیابانی جامعه خصوصا جوانان را با خطر خودکشی رو به رو می کند.
2. فلج کردن اجتماع
اگر در جامعه دوستی های خیابانی و به قول امروزی ها «عشق» رواج پیدا کرد،
به جای آن که مردان، خصوصا جوانان در محل درس و شغل به کارهای مربوطه
بپردازند، متوجه جذب یکدیگر می شوند وقت بسیار تلف شده و فرصت جوانی و نشاط
و شادابی روحی آنان به هدر می رود.
استاد مطهری(ره) در این زمینه می گوید: «بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی
موجب فلج کردن نیروی اجتماع است .. آیا اگر پسر و دختری در محیط جداگانه ای
تحصیل کنند ... بهتر درس می خوانند و فکر می کنند و به سخن استاد گوش می
کنند یا وقت یکه کنار هر پسری یک دختر آرایش کرده ... باشد». (مسأله حجاب، ص
92)
جهان امروز، با نام آزادی زن و به عبارت صریح تر «آزادی روابط جنسی» روح
جوانان را سخت فاسد کرده است و به جای این که آزادی به شکفتن استعدادها کمک
کند، به گونه ای متفاوت با قدیم، نیروها و استعدادهای انسانی را هدر داده
است و می دهد (جوانان و روابط، همان، ص 40) و در نیتجه جامعه را فلج می
کند.
3. کاهش میل به ازدواج
جوانانی که قبل ازدواج، روابط نامشروع، و دوستی های خیابانی را تجربه کرده و
طهارت روح و صفای باطن خود را لکه دار ساخته اند انگیزه چندانی برای
ازدواج ندارند و انتخاب همسر برایشان مشکل است.
مطبوعات آلمان گزارش می دهند که یک سوم جامعه تنها زندگی می کنند و در
شهرهای بزرگ آلمان میزان طلاق به 50٪ رسیده است. روزنامه «زود دویچه
سایتونگ» می نویسد: «تعداد مردان مجرد بین 25 تا 45 سال که در سال های
1972، 16 درصد بود در سال 1990، به 23٪ رسیده است و رد مقابل ازدواج های
غیر رسمی بیداد می کند و در طی سال های 1972 تا 1990 از 137000 به 962000
رسیده است ... .(روزنامه جمهوری اسلامی، 14/1/72، شماره 4005)
ویل دورانت می گوید: «روز به روز فرار مردان از ازدوج بیش تر می شود.
هزاران زن آماده اند که امیال جنسی او را برآورند اگر داشتن فرزند رنج بار
است، اگر به جای خانه در آپارتمان می توان زندگی کرد، ازدواج به جز ارضای
میل جنسی (که آن هم آسان و فراوان یافت می شود) چه نفع دیگری دارد؟! ...
وقتی جوان مجرد مشکلات افراد را می بیند ... سعادت خود را در تنهایی می
بیند».(ویل دورانت، لذات فلسفه، صص 93-94) اما در داخل کشور یکی از مشکلات
فرار ازدواج همین دوستی های قبل از ازدواج است، چون غالب جوانان با دخترانی
که دوست بوده اند تن به ازدواج نمی دهند و نسبت به غیر آنان ظنین و بدگمان
هستند.
پسری می گوید: «من هیچ وقت امکان ندارد با دختری که دوست هستم ازدواج کنم،
شما اگر معنای ازدواج را بدانید، آن وقت حساسیت مردهای ایرانی را می فهمید
... اگر دختری با چند تا پسر دوست بوده باشد، حاضر نیستم با او ازدواج
کنم.»
دیگری می گوید: «من اگر دختری داشته باشم نمی گذارم که با پسری ارتباط
داشته باشد، چون این ارتباط بد جا افتاده و اکثرا برای وقت تلف کردن است نه
برای ازدواج». (ایران جوان، شماره 135، ص 36)
استاد مطهری در این زمینه می گوید: «علت این که جوانان امروز از ازدواج
گریزانند و هر وقت به آنها پیشنهاد می شود، جواب می دهند که حالا زود است،
هنوز بچه ایم، و یا به عناوین دیگر از زیر بار آن شانه خالی می کنند همین
[آزادی و ارتباط های قبل از ازدواج] است و حال آن که در قدیم یکی از شیرین
ترین آرزوهای جوانان ازدواج بود ... «و شب زفاف را کم تر از تخت پادشاهی»
نمی دانستند ... .
«سیستم روابط آزاد اولا موجب می شود که پسران تا جایی که ممکن است از
ازدواج و تشکیل خانواده سر باز زنند و فقط هنگامی که نیروهای جوانی و شور و
نشاط آنها رو به ضعف و سستی می نهد اقدام به ازدواج می کنند ... ثانیا
پیوند ازدواج های موجود را سست می کند ... ». (مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج
19، (جلد اول از بخش فقه و حقوق) قم، انتشارات صدرا، ص 438)
مجموعه آن چه در این بخش گفته شد بخوبی اثبات می کند که یکی از آثار شوم
روابط و دوستی های قبل از ازدواج کاهش میل به ازدواج و تن ندادن به آن است.
طلاق نیز یکی از پیامدهای مهم دوستی های قبل از ازدواج مطرح است. به نمونه های از آمار طلاق در اروپا و داخل کشور توجه کنید:
مردم آمریکا با نرخ طلاق 47٪ خود سکوی اول [اروپا] را در این عرصه به خود
اختصاص داده اند. بلژیک، کانادا، دانمارک و انگلستان در رتبه های بعدی پس
از این کشور قرار دارند. (آمارها پرده بر می دارند، اصغر جدائی، قم: سازمان
تبلیغات اسلامی، صص 188-189) و در دنیا متلاشی شده شرق هم وضع بدتر از این
است در سال 1988 میلادی اعلام شد که سالانه از هر دو مورد ازدواج یکی به
طلاق منجر می شود. (مجله زن روز، شماره 1182؛ فساد سلاح تهاجم فرهنگی، ص
100)
طبق اعلام آمار رسمی: ایران رتبه پنجم آمار طلاق در جهان را به خود اختصاص
داده است. حدود 30 تا 35 درصد ازدواج ها در طول سال به طلاق می انجامد. و
تحقیقات نشان داده که 95٪ ازدواج های اینترنتی و خیابانی ناموفق
هستند.(آمارها پرده بر می دارند، ص 112)
اگر آمارها کنار هم قرار گیرند بخوبی نشان می دهد که بیشترین طلاق ها مربوط به ازدواج های عشقی و دوستی های خیابانی است.
نکته در خور دقت این است که طلاق در یک خانواده تنها فرزندان همان خانواده
را دربدر نمی کند بلکه باعث به وجود آمدن طلاق های دیگر در نسل های بعدی
نیز می شود و کم کم به کل جامعه سرایت می کند. محققان دانشگاه «براوان»
آمریکا در تحقیقات مفصلی که انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که آمار
طلاق در میان کسانی که پدر و مادرشان از هم جدا شده اند دو برابر دیگران
است پس طلاق پدر و مادر عاملی برای طلاق در زندگی آینده فرزندان
است.(روزنامه جمهوری، 3/5/72، شماره 4116، فساد سلاح تهاجم فرهنگی، ص 101)